گزارش اولين صعود ايراني نانگاپاربات - قسمت دوم

87/4/1

روز اول تير ماه و روز هشتم برنامه را شروع كرديم. با صداي دويدن رضا نظام‌دوست در بيرون كمپ بيدار شدم، صبحانه مفصلي را با اعضاي تيم خوردم. از حضور مهدي كاويان در بين خودمان استفاده مي كردم تا چند كلمه انگليسي ياد بگيرم چون در انگليس زندگي مي‌كرد و كلمات را با لهجه درست تلفظ مي‌كرد.
بعد از صبحانه مشغول مصاحبه‌هاي رضا شديم. روز بسيار گرمي بود. از كمپ اصلي شاهد صعود تيمها بوديم. ساعت 5 موفق به صعود شدند و همگي برايشان دست زديم و آرزوي موفقيت كرديم درگير هواي خرابي بودند و دوستانشان در كمپ نگران آنها؛ شب به چادر رفتم و وسايل صعود فردا را آماده كردم .



87/4/2



روز نهم برنامه را با رفتن به كمپ يك آغاز كرديم. حالم دوباره خراب شد. آب آنجا به شدت آلوده بود ولي چاره‌اي نداشتيم. بدنم مي‌بايست با اين شرايط عادت مي‌كرد. محمد هم حالش خوب نبود و به كندي بالا مي‌آمد. صبر مي‌كردم تا محمد برسد و بعد راه مي‌افتادم. نگران بودم كه اتفاقي براي او رخ ندهد. مسير خيلي مشكل نبود. پر از شكافهاي كوچك و بزرگ بود اما طوري نبود كه برايمان مشكل ايجاد كند. از ميان سراكها رد مي‌شدم. در خيالم مسنر و وندا روت‌کوئيج و... را مي ديدم. به ياد دوستان خوبم برفكوبي مي‌كردم و بالا مي‌رفتم.
به كمپ يك در ارتفاع 4850 رسيديم. چادرها را بر پا كرديم و قبل از اينكه هوا خيلي گرم شود پايين برگشتيم.
ساعت 12:30 رضا وجوهي ، مهدي كاويان و رضا نظام‌دوست به پايين برگشتند چون آنها فقط مي‌خواستند به بيس‌كمپ بيايند. پس از يك هفته همراهي با آنها، بازگشت آنها برايمان سخت بود و همگي دلتنگ آنها شديم. شرايط جسمي مساعدي نداشتم. انگار بدنم نمي‌خواست به آن شرايط عادت كند. دوباره شب حالم بد شد. دل درد، سر درد و حالت تهوع داشتم. شب تب كردم و تا صبح نتوانستم بخوابم.



87/4/3
روز دهم برنامه روز استراحت در كمپ بود. صداي كاظم را شنيدم كه "دانيل ناردي" را صدا مي كرد. از چادر بيرون رفتم. آبي به دست و صورتم زدم و پيش آنها رفتم. او از سختيهاي صعود مي‌گفت و اينكه بسيار خطرناك است. نظرش بر اين بود كه صعود نانگا برايش دشوارتر از K2 بوده است.



حال محمد اصلا مساعد نبود. با سهند مشورت كردم كه از كمپهاي ديگر پزشك بياوريم. اين كار را انجام داديم. خوشبختانه مساله مهمي نبود. مشكلي كه همه در اين كمپ دارند مشكل آب آلوده و ظروف كثيف است.
از ظهر بارندگي شروع شد. به چادرم رفتم. صداي قهقهه سهند، حسين و احسان را مي‌شنيدم. من هم تصميم گرفتم به ياد دخترهاي باشگاه اسم آنها را روي پرچم باشگاه بنويسم؛ مي‌خواستم آنرا با خودم به قله ببرم. باران همچنان مي‌باريد و من در چادر مشغول نوشتن اسامي و خاطرات بودم .سامان هم تنها در چادرش بود و احتمالا خاطراتش را مي‌نوشت و كاظم هم طبق معمول خوابيده بود و محمد هم با بيماريش كلنجار مي رفت آن روز هم به اين ترتيب تمام شد.






5 comments:

    On ۱۱:۲۵ کوهسار گفت...

    این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

     
    On ۱۰:۲۴ کوهسار گفت...

    ..... و به انتظار قسمت های بعدی گزارشتون خواهیم نشست و صد البته به امید روزی که تمامی عاشقان کوهستان بتوانند در این دنیای سراسر عشق گام نهند و سرود سربلندی کشورشان را سربلندتر از همیشه سر دهند.
    راستی در این قسمت کمتر به توصیف مناظر اطراف پرداختید!!!!!!!!

     

    این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

     

    ببین کوهسار، وقتی با اکانتت پیام میذاری گوگل تو را با اسم ایمیلت میشناسه یعنی همون اسمی که تو ایملت ثبت کردی
    حالا اینکه چرا یه بار تو رو به نام نجار میشناسه یه به اسم کوهسار دیگه تغصیر ما نیست. شاید هر بار با یه ایمل جداگانه می آیی و کامنت میذاری یا شاید هم وقتی برای اولین بار خودت رو با آدرس و آی پی معرفی کردی وبلاگ آدرس آی پی تو رو سیو کرده و هر وقت با اون آی پی یا شرکت اینترنتی وصل میشی اوون تو رو به همون اسمی که قبلا ثبت کردی میشناسه
    {چشمک}

     
    On ۱۴:۰۷ ناشناس گفت...

    سلام من يك فيلمسازم راستش من توي اينترنت به دنبال اطلاعاتي در مورد رودخانه كارون بودم چون قصد ساخت فيلمي درباره وضعيت زيست محيطي اين رود رو داشتم كه به وبلاگ شما بر خوردم ودر كمال تعجب ديدم رودخانه اي كه در ميان بي توجهي ما انسانها دارد به طرف نابودي مي رود مورد توجه گروهي از كوهنوردان قرار گرفته كه هدف صعود خود راحمايت از محيط زيست وشعار خود را نجات كارون اعلام كرده اند.من جدا به شما تبريك ميگوييم كه با اين هدف مقدس رنج صعود را به جان خريديد.وهمچنين اسپانسر شما كه زمينه انجام چنين كاري را فراهم كردن كه در زمانه اي كه حفاظت از محيط زيست مطاعي ايست كه خريداري ندارد چگونه شخصي حاضر است بااعلام حمايت از كارون شخصا هزينه اي را متقبل شود و كاري اينجچنين بزرگ انجام دهد.تبريك آقاي كاويان