... چهل روز گذشت
چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۸ by Afshin Yousefi
دلتنگم، دلتنگ دوستانم !
با تینا تماس می گیرم تا برای روز جمعه قراری را برای برگزاری روز چهلم هماهنگ کنم.
چه زود چهل روز گذشت و چه غم انگیز است وقتی میخواهی بازهم کنار دوستانت قدم به بلندی ها بگذاری. هیچ چیز جز یک یاد وجود ندارد!
با تینا قرار می گذارم تا با دوستان هم ورودی برنامه ای را قطعی کنم و در نهایت 8 نفر از بچه ها برای شرکت در برنامه اعلام آمادگی می کنند.
چقدر دلم برای حضور دوستانم تنگ شده. کارهای تلنبار شده ی روی میزم را رها میکنم و چشم به صفحه ی مانیتور می دوزم...
با تینا تماس می گیرم تا برای روز جمعه قراری را برای برگزاری روز چهلم هماهنگ کنم.
چه زود چهل روز گذشت و چه غم انگیز است وقتی میخواهی بازهم کنار دوستانت قدم به بلندی ها بگذاری. هیچ چیز جز یک یاد وجود ندارد!
با تینا قرار می گذارم تا با دوستان هم ورودی برنامه ای را قطعی کنم و در نهایت 8 نفر از بچه ها برای شرکت در برنامه اعلام آمادگی می کنند.
چقدر دلم برای حضور دوستانم تنگ شده. کارهای تلنبار شده ی روی میزم را رها میکنم و چشم به صفحه ی مانیتور می دوزم...
به ساعت نگاه میکنم، 7 شب شده و حاصل 6 ساعت خیره شدن من شده یک تصویر!
تلفیقی از تصویر بچه ها با چند کوهی که کنار هم صعود کردیم:
کهار، کلون بستک، برج و ...
آسمان مه گرفته و سردی برف. برف، برف...
بارید، سنگین و آرام...
آنقدر که تن خسته دوستانم تاب سنگینی بی حدش را نداشت!
آخ که این جمعه چقدر دردناک گذشت و توچال شاهد قدمهای ما به همراه تصویر دوستانمان شد!
من، سارا که چه سخت و صبور گوشه ای از این تصویر را به مشت می فشرد، تینا، مسیحه، مرتضی، احمد، نسرین، مصطفی، و امیر ، دوستانمان را در این صعود سبکبار به توچال همراه بودیم....
تلفیقی از تصویر بچه ها با چند کوهی که کنار هم صعود کردیم:
کهار، کلون بستک، برج و ...
آسمان مه گرفته و سردی برف. برف، برف...
بارید، سنگین و آرام...
آنقدر که تن خسته دوستانم تاب سنگینی بی حدش را نداشت!
آخ که این جمعه چقدر دردناک گذشت و توچال شاهد قدمهای ما به همراه تصویر دوستانمان شد!
من، سارا که چه سخت و صبور گوشه ای از این تصویر را به مشت می فشرد، تینا، مسیحه، مرتضی، احمد، نسرین، مصطفی، و امیر ، دوستانمان را در این صعود سبکبار به توچال همراه بودیم....
و چه زیبا بود مواجهه ی دیگر کوهنوردان و سجده آنها به آقای خلیلی!
و چه دل انگیر بود سکوتی که سراسر جانپناه را به افتخار حضور بچه ها در بر گرفت
و دلنوازی دماوند از توچال که صعود دوستانمان را نظاره گر بود.
چهل روز گذشت و چه سخت و چه غمناک. تنها چیزی که باقی مانده خاطرات زیباست از همنوردانمان که با آنها لحظه ها را رنگ می کنیم و تلاش می کنیم تا در ادامه مسیر آنگونه که شایسته آنان است و آرزویشان نیز گام برداریم.
روحشان شاد.
روجا تیبا
21 اسفند ماه 1388
عکس: مسیحه رجبی
چهل روز گذشت و چه سخت و چه غمناک. تنها چیزی که باقی مانده خاطرات زیباست از همنوردانمان که با آنها لحظه ها را رنگ می کنیم و تلاش می کنیم تا در ادامه مسیر آنگونه که شایسته آنان است و آرزویشان نیز گام برداریم.
روحشان شاد.
روجا تیبا
21 اسفند ماه 1388
عکس: مسیحه رجبی
هنوز آب میریزد پایین اسبان مینوشند...
سلام
یکی از ناگوارترین اخباری که شنیده شد همین حادثه از دست دادن عزیزان بود روحشون شاد...
اقای یوسفی خوشحال شدم که به من سرزدین و با وبلاگ شما اشنا شدم
من هم در جشنواره سونی شرکت داشتم ولی خوب عکسهای اماتوری ما که چی بگم
ولی برای کسب مقام برای هنرمندی های شما خوشحالم بازهم به ما سر بزنید