برنامه قله دماوند- برنامه آزمایشی
سهشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۸ by Afshin Yousefi
گزارش برنامه صعود به قله دماوند از جبهه جنوبي مورخ 22 مرداد 88
اي ديو سپيد پاي در بند ************* اي گنبد گيتي اي دماوند
در متون قديم ايران زمين پسوند "وند " به معناي بزرگ، عظيم و سترگ بوده است. از آنجا كه اين كوه دماي بسيار بالايي داشته، نام دماوند به حق زيبنده اوست. از آخرين زماني كه اين كوه خفته فوران كرده، اطلاعات تاريخي در دست نمي باشد.
دماوند از رشته كوهاي البرز مركزي با ارتفاء 5671، طول جغرافيايي '6 52°" شرقي " و " عرض جغرافيايي '56 35° شمالي " واقع در استان مازندران در نزديكي شهر لاريجان، بام ايران و بلندترين كوه آتشفشان خاموش جنوب غربي آسيا محسوب مي شود.
ü جبهه شمالی؛ مسیر صعود این جبهه از میان دو یخچال سیوله (سمت راست) و دوبی سل (سمت چپ) صورت میگیرد.
ü جبهه شمال شرقی؛ پناهگاه تخت فريدون ) ارتفاع 4360 ( در این مسیر قرار دارد.
ü جبهه غربي؛ پناهگاه سيمرغ ( ارتفاع 4150) در این مسیر قرار دارد.
ü جبهه جنوبی؛ از سمت جنوب شرقی کوه: پلور، رينه، گوسفند سرا ( ارتفاع 2950ا ) و بارگاه سوم ( ارتفاع 4150) در این مسیر قرار میگیرند.
ü يخچال سيوله (جبهه شمالي).
ü يخچال دوبي سل (جبهه شمالي ).
ü يخچال عروسكها (جبهه شمالي).
ü يخچال يخار جبهه (شمال شرقي).
اين برنامه با شركت 43 كارآموز و با سرپرستي جناب آقاي بهرامي و كمك سرپرستان آقايان حسن بيرجندي و مهدي فراهاني در تاريخ 22 مرداد شهريور88 برگزار شد. قبل از آغار برنامه طي يك جلسه در باشگاه، آقايان بهرامي و بيرجندي نكات لازم براي صعود به دماوند را كه بارها تكرار كرده بودند به صورت جدي تر بيان كردند. زيرا صعود به دماوند با تمام برنامه هايي كه تا كنون رفته بوديم متفاوت بود. از زحمات ايشان كمال امتنان به عمل مي آيد.
سرانجام روز پنج شنبه 22 مرداد، روزي كه تمامي كارآموزهاي سال 88 براي آن لحظه شماري مي كرديم فرا رسيد. تقريبا همه با سنگين ترين كوله هايي كه تا كنون چيده بوديم و با شعار " تا خون در رگ ماست، دماوند مقصد ماست " به اميد صعودي لذت بخش ساعت 5:20 از ابتداي خيابان لاله زار به سمت جاده هراز حركت كرديم. همگي مي دانستيم كه صعود به اين قله همانند جنگ با دشمن فرضي بدون خطر نخواهد بود. دماوند همانند گل سرخي است كه از دور دل و قلوه مي برد و از نزديك خاري است بر چشم كساني كه ايمني را رعايت نمي كنند.
هدف از اين برنامه به كاربستن مهارت هايي بود كه تا كنون در برنامه ها و كلاس هاي تئوري پيشين آموخته بوديم. كه عبارت اند از: مديريت زمان، مديريت انرژي، كوله چيني، نفس گيري، گام برداري، كار گروهي، استفاده صحيح از تجهيزات، تغذيه مناسب با برنامه، بهداشت فردي و گروهي، شناسايي خطرات كوهستان، اصول سرپرتي و برقراري كمپ....
براساس برنامه از پيش تعيين شده قرار بود كه گروه ما از جبهه جنوبي صعود كند. 66 كيلوتر بعد از جاده تهران - هراز به روستايي به نام پلور رسيديم. از اين روستا به سمت رينه حركت كرديم. نرسيده به رينه سمت چپ جاده، جاده اي خاكي به طول 8 كيلومتر قرار داشت. وارد آن شديم ، پس از طي كردن مسافتي بر سر يك دو راهي رسيدم كه سمت راست به سوي جبهه غربي و سمت چپ به سوي جبهه جنوبي ميرسيد. وارد جاده سمت چپ به نام گوسفند سراي احساني شديم و پس از پيمودن مسافتي به گوسفند سرا رسيديم.
اگر دوستاني هستند كه مايلند دماوند را از جبهه جنوبي صعود كنند اما ماشين شخصي ندارند، مي توانند از ترمينال شرق تهران سوار اتوبوس هاي رينه شوند. پس از پياده شدن در رينه جيپ و يا نيسان هايي وجود دارد كه افراد را تا گوسفند سرا مي برد.
گوسفند سرا مكان پارك براي خودروهاي سواري، مسجد و كافه كوچكي دارد كه ميتوانيد چاي، آب، تخم مرغ حاضري و كمي تنقلات تهيه فرماييد. در صورت بروز مشكلي در مسير مي توانيد با پايگاه رينه با شماره تماس 01223252308 تماس برقرار كنيد. پايگاه امداد هلال احمر يكي در جاده خاكي و ديگري در نزديكي رينه وجود دارد كه از طريق اين پايگاه (رينه) ميتوانيد درخواست كمك كنيد (از ابتداي جاده تا گوسفند سرا آنتن مبايل برقرار است). لازم به ذكر است كه اگر براي شب ماني در بارگاه سوم تمايل داريد در پناهگاه استراحت كنيد بايد قبل از صعود، با پايگاه رينه هماهنگ شويد.
ساعت 10 صبح به گوسفند سرا رسيديم. سپس سرپرست برايمان صحبت كردند و نحوه تقسيم تيم : جلو دار عقب دار و ساير موارد لازم كه در زمان صعود بايد در نظر گرفته مي شد را توضيح دادند.
نكته حائز اهميت آن بود كه ما در تيم يك پرستار، يك فردي كه دوره كمك هاي اوليه را به صورت كامل گذرانده بود و لوازم كامل كمك هاي اوليه را به همراه داشتيم. سرپرست چند تن از دوستان را زودتر از بقيه با چادرها به بارگاه سوم فرستادند تا محلي مناسب براي اقامت گروه در نظر بگيرند و چادرها را بنا كنند. پس از صرف صبحانه و گرفتن قاطر براي چند تن از دوستان ساعت 10:30 از گوسفند سرا حركت كرديم.
مسير صعود تا بارگاه سوم دشوار نبود اما كوله هاي سنگين و آفتابي سوزان ما را مورد چنان عنايتي قرار دادند كه خاطره اش را از ياد نخواهيم برد. اين اولين صعودي بود كه با بردن 2 ليتر آب اكثرا با كمبود آب مواجه شديم و قانون " آب بايد به آب برسد را نقض كرديم" . پس از حدود چهار ساعت و نيم پيمايش در ساعت 15 به بارگاه رسيدم. متاسفانه خانم محبوبه پازوكي در ارتفاع 4100 دچار ارتفاع زدگي شدند و به همراه آقاي بيرجندي به سمت گوسفند سرا حركت كردند. يكي از قاطرها كمي قبل از ما رسيد و ديگري حدود ساعت 20 رسيد. بارگاه سوم بيشتر شبيه ميدان تره بار بود. نمي دانم تعداد چادرهاي اطراف پناهگاه بيشتر بود يا سنگهاي بزرگ اطراف آن. متاسفانه 2 تا از چادرها گم شد و يك گروه از تيم آقايان و گروه سرپرستي براي خوابيدن چادر نداشتند. هر تيمي مسئول برافراشته كردن چادر خود در ارتفاي 4150 متري شد.
سرپرست كمي به ما زمان دادند تا چادر بزنيم، استراحت كنيم و غذايي بخوريم . سپس در ساعت 17 جلسه عمومي در حدود 15 دقيقه با تمام اعضاي گروه برگزار كردند تا نكات لازم براي صعود فردا را يادآوري كنند. همچنين فرمودند در اين ارتفاع كمي فعاليت كنيم تا بهتر هم هوا شويم. بعد از جلسه ايشان نبض بيشتر دوستان را بررسي كردند . بيشتر بچه ها پليس شده بودند كسي زير 110 تا نمي زد.
هواي تميز و بدون دود ماشين ها سبب شده بود تا غبار از روي چشمان آسمان برداشته شود و نگين هاي زيبا آفرينش بر بلنداي آن ما را چشم نوازي كنند. كهكشان ما زيباست اما نمي داند كه ما بر روي زمين چه فتنه ها مي كنيم . اگر دستانمان به ستارهاي درخشان مي رسيد حتما دور تا دور آن را ديوار ميكشيدم و براي ورود به آن طلب پول مي كرديم. به قول فروغ فرخ زاد:
اي ستاره ها كه بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته ايد
اي ستاره ها كه از وراي ابرها
بر جهان ما نظاره گر نشسته ايد
اي ستاره ها مگر شما هم آگهيد
از دورويي و جفاي ساكنان خاك
كين چنين به قلب آسمان نهان شديد
اي ستاره ها، ستاره هاي خوب و پاك
نكته بسيار جالب درجه هوا بود، در سردترين لحظات شب دماي هوا حداكثر به 4 تا 5 درجه زير صفر رسيد و حتي آب چشمه بارگاه سوم يخ نبسته بود. شرايط آب و هوا بر وقف مراد بود. در بارگاه سوم به تازگي پناهگاهي ساخته شده است كه چاي گرم در آن پيدا ميشود. بيم آن دارم كه روزي قله دماوند توريستي شود و به جاي آنكه كوهنوردان بر آن گام بگذارند تازه عروس و دامادها در هتل هاي 7 ستاره اي ماه عسل خود را جشن بگيرند. اميدوارم سهم من از زندگي سهام عدالت باشد تا بر اين فاجعه نگريم.
همه دوستان تلاش مي كردند كه بخوابند اما سرو صداي زياد و تا حدودي ارتفاع سبب شد كه نتوانند خوب بخوابند. ساعت 2 صبح بيدار باش بود. تقريبا همه راس ساعت 3 صبح در صف مقدم آماده به حركت بودند. ساعت 3:05 صبح تيم به سوي آتشفشان خاموش، منزلگه فريدون مرد ميدون حركت كرد. بيشتر تيم ها با ما شروع به حركت كردند. ظلمت شب همه جا را در برگرفته بود و چراغ هاي همنوردان همانند الماس هاي كوچك بر روي زمين آرام آرام با سرقدم آقاي بهرامي حركت مي كرد. هوا بسيار مطلوب بود. تيم هاي زيادي با هم حركت مي كردند. تيم ما تقريبا بيشترين تعداد را در ميان تيم هاي حاضر داشت به همين دليل گاهي تيمهاي ديگر اعضاي خود را در صف ما گم مي كردند كه با هماهنگي بين سرپرستها اين مشكل به راحتي مديريت مي شد. آهنگ سكوت با نواي نفس هاي ما تصنيف ترنم عشق را زنده مي كرد. همه تلاش ميكرديم كه صحيح گام برداريم و خوب نفس بكشيم. با روشن تر شدن هوا از وحشت كوه كاهيده مي شد اما بر عظمتش مي افزود.
پس از پيمايش ارتفاع 1000 متر از بارگاه سوم به بلندترين آبشاريخي خاورميانه با ارتفاع 5150 متر از سطح دريا، كه تقريبا در تمامي روزهاي سال به جز چند روزي از مرداد ماه يخ زده است رسيديم. آبشار يخي بسيار زيبا بود تنها يك اسب شاخ دار كم داشت تا آرزو هاي ما را برآورده كند.تا نزديكي آبشار يخي تيم، همانند ارتش مورچه هاي قرمزپشت به پشت فرمانده رژه ميرفت. اما پس از آن ريزش ها آغاز شد. چند تن از دوستان از آبشار بازگشتند و تيم انسجام اوليه را از دست داد. به نزديكي تپه گوگردي كه رسيديم يكي از بزرگترين اشتباهات از طرف چند تن از دوستان صورت گرفت. آنها از ادامه صعود منصرف شدند و تصميم گرفتند درابتداي تپه استراحت كنند و منتظر برگشت تيم شوند.علي رغم آن كه سرپرست به همه تذكر داده بود كه خواب در ارتفاع بالاي 5000 خواب بدون بيداري است، عده اي اين موضوع را جدي نگرفتند و در ابتداي تپه استراحت كردند. غافل از آنكه سيزده به در تپه گوگردي همانند شنا كردن در مرداب خطرناك خواهد بود.
مسير صعود از تپه تا قله دشوارترين ترين بخش صعود بود زيرا هم انرژي كمتري داشتيم و هم بوي گوگرد هم چون نسيم بهاري ما را نوازش مي داد كه البته اين نوازش بي شباهت به شلاق هاي باد بر دشت گندم نبود. هوا گرم بود اما باد شديدي منطقه را در بر گرفته بود. تيم منسجم مورچه هاي قرمز به لشگر شكست خورده جنگ جهاني دوم مبدل شده بود. نفس كشيدن بسيار سخت بود اما تنها رمز موفقيت در زير قله قدم هاي كوتاه و نفس گيري عميق بود. گروه به سه تيم تقسيم شد و ساعت 10:30 دقيقه صبح اولين گروه به قله رسيد و پس از گذشت 10 دقيقه 32 نفر از 43 نفر بر بام ايران ايستادند. قله هاي مجاور هم چون ورارو، سه سنگ، گل زرد ... به چنين دلاوراني افتخار ميكردند. نمي دانم حس خستگي بيشتر بود يا شيرني صعود. اما ما توانستيم و اين بسيار زيبا بود.
شايان ذكر است كه از تلاش هاي آقاي عرفان فكري در حمايت هاي فراوان از تيم در تمام برنامه ها به ويژه در صعود به قله دماوند تشكر كنم.
سرپرست تصميم داشتند كه براي خانم اكبريه قاطر بگيرند. اما ايشان اعلام كردند كه مي توانند آرام آرام حركت كنند. آقاي بهرامي با چند طناب انفرادي و به كمك آقايان عرفان فكري، عباس شفاعي و مجيد شه پري تيم امداد را تشكيل دادند تا به آرامي مصدوم را به سمت بارگاه سوم همراهي كنند.
بقيه تيم تا نزديكي بارگاه با گروه امداد حركت كردند كه در صورت نياز به كمك ( همانند وسايل ضروري يا تعويض افراد گروه امداد ) حضور داشته باشند. زماني كه به نزديكي بارگاه رسيديم به دستور سرپرست بقيه تيم با سرعت بيشتري به سمت كمپ حركت كردند تا براي حركت، زودتر آماده شويم. در همان زمان آقاي بيرجندي از سمت بارگاه سوم به ما پيوستند. هليكوپتر امداد براي بردن جنازه يك پسر 20 ساله و چند مصدوم به بارگاه آمده بود و سرپرست از اين فرصت استفاده كردند و خانم اكبريه را به همراه خانم احمدي به بيمارستان منتقل كردند. در حدود ساعت 16 همه دوستان به بارگاه سوم رسيده بودند اما به دليل عدم هماهنگي گروه، ساعت 18 تيم به سمت گوسفند سرا حركت كرد. حدود ساعت 21:30 تمام اعضاي تيم به گوسفند سرا رسيده بودند. بچه ها تيم خسته، هر كدام در گوشه اي نشسته، دست ها رو سينه بسته، اخم ها تو هم و شكسته ، همه تشنه و گرسنه، آرزوي يك دوش آب گرم و تخت خوابي نرم و را در سر مي پروراندند. تيم به دو گروه تقسيم شد زيرا عده اي كوله و لوازم خود را بار قاطر كرده بودند و متاسفانه بار با تاخير رسيد. بنابراين با هماهنگي سرپرست آن دسته از گروه كه كوله و لوازمشان را به همراه داشتند زودتر از گروه دوم به سمت تهران حركت كردند. تقريبا ساعت 22 بود كه تيم اول به سمت تهران حركت كرد و تيم دوم با يك ساعت تاخير حركت كردند. ساعت 00:30 بامداد تيم به باشگاه رسيد وكساني كه روز شنبه را مرخصي گرفته بودند به كساني كه براي شنبه مرخصي نداشتند فخر فروشي مي كردند.(دلت بسوزه من الام ميرم مي خوابم و تو بايد بري سر كار و از اين حرف ها ....).
با تمام شادي ها، غم ها و سختي ها صعود به دماوند به پايان رسيد و كلاغ ها به خانه هايشان رسيدند. از زحمات همه مربيان و دوستان تشكر ميكنم زيرا كه ارزشمندتر از صعود به قله فرايند روابط انسان هاست كه در لحظات سخت برگ زريني است بر دفتر خاطرات قلب ها.
قبل از انتقاد، از زحمات آقاي بهرامي و همكارانشان تشكر مي كنم. وقتي كه به دوستانم در باشگاه هاي ديگر گفتم كه من با دماوند به دماند رفتم و قبل از برنامه سرپرست از همه دوستان پرسيد كسي لباس، دستكش، كيسه خواب و يا چيز ديگري كم وكاست ندارد و براي تعدادي از دوستان لوازم مورد نيازشان را تهيه كردند، همه تعجب كردند زيرا كه براي يك تيم 43 نفري كسي اين كار را انجام نمي دهد. دمتون گرم *** غمتون كم.
دو انتقاد از سرپرستي دارم كه به شرح زير است:
ü براي يك تيم آماتور با تعداد 43 نفر يك سرپرست و دو كمك مربي كافي نبود. ما به كمك سرپرستان بيشتري در اين برنامه نياز داشتيم.
ü به نظر من سرپرست بايد اعضاي تيم را فيلتر مي كردند. همه دوستان نمي توانستند به قله بيايند. براي همين بهتر بود از يك ارتفاعي به بعد، به بعضي از دوستان اجازه صعود داده نميشد.
چند انقاد از تيم آزمايشي :
ü هميشه در نظر داشته باشيم كه تمام كوه ها قاطر ندارد. بنابر اين تلاش كنيم تا بارمان را خومان حمل كنيم .
ü مسئوليت پذيري تيم بالا نبود. زيرا در بارگاه سوم بيشتر دوستان از چادرهايي استفاده كردند كه از انبار تحويل نگرفته بودند. مثلا وقتي كسي از باشگاه چادر شماره 2 را تحويل مي گيرد نبايد در كمپ چادر شماره 6 را برپا كند.
ü وقتي صبح ساعت 3 تصميم به حركت گرفتيم، تيم ما پر سر و صداترين تيم منطقه بود. رعايت سكوت در كمپ خيلي مهم است زيرا همانگونه كه ما استراحت كرديم، بقيه تيم هاهم بايد استراحت كنند.
ü زماني كه ميخواستيم از بارگاه سوم به سوي قله صعود كنيم بعضي از دوستان تجهيزات كامل و كافي نداشتند. با اين كه سرپرست چند بار تاكيد كرده بود لوازم بايد كامل باشد اما باز هم عده اي اين موضوع را پشت گوش انداختند. هواي دماوند هميشه بهاري و آرام نيست.
ü عدم هماهنگي و كار گروهي مناسب در بين ما موج مي زد. اگر همه به هم كمك مي كرديم تا چادر ها زودتر جمع شود و كوله ها زودتر بر روي قاطر سوار شود در پايان مسير تمام اعضاي تيم مي توانستند با هم به تهران برگردند.
ü چند بار در مسير از سرپرست خواسته شد كه استراحت داده شود. اگر ما يك سرپرست را قبول نداريم مي توانيم با او به برنامه نرويم . اما اگر با كسي به برنامه مي رويم بايد از دستورات وي پيروي و به او اعتماد كنيم. زيرا كه كار گروهي با اطاعت از مافوق رسميت پيدا مي كند.
ü در چند برنامه بعضي از خانم ها مقداري از لوازم خود را به آقايان دادند تا برايشان حمل كنند. اگر هدف ما از شركت در باشگاه دماوند پيشرفت باشد، بايد ياد بگيريم كه وظايفمان را خود به تنهايي انجام دهيم. اگر به قله صعود نكنيم اما بارمان را خودمان حمل كنيم يك صعود شرافتمندانه انجام داده ايم.هدف قله نيست.
ü بيشتر اعضاي تيم با قدرت اراده به قله دماوند صعود كردند نه قدرت جسمي. توان جسمي بايد در موازات قدرت اراده و تجهيزات مناسب افزايش يابد. زيرا هر كدام از اين موارد فاكتورهاي مهم صعود هستند كه جايگزين يكديگر نيستند بلكه مكملند.
ü اين موضوع صحيح است كه ما در دوره آزمايشي هستيم و اشتباه كردن در ماهيت اين دوره نهفته است. اما نبايد پشت سر نام آزمايشي بودن پنهان شويم. بايد تلاش كنيم كه از اشتباهاتمان درس بگيريم. فرايند تلاش براي موفقيت در گروه كم رنگ شده است كه بايد مورد عنايت بيشتري قرار گيرد.
ü بيشتر ما فاميلي هاي يكديگر را نمي دانيم. مثلا اگر من گم شوم. به تيم امداد ميگوييد دوستمان سارا همان كسي كه هميشه در قله فل فل دلمه اي مي خورد گم شده است؟؟؟؟؟ حتما مامور امداد به شما خواهد گفت: ديشب كارتون حنا دختري در مزرعه را نگاه كردي؟؟؟؟؟
ü چرا آقاي بيرجندي يا ساير اعضاي رسمي باشگاه بايد هميشه ما را نقد كنند. چرا ما نبايد خود جلسات ماهانه داشته باشيم؟ اگر خودمان به خودمان احترام نگذاريم، كسي هم به ما احترام نمي گذارد. بهتر است براي برنامه هاي زمستان جلسات منظمي برقرار كنيم تا در كنار يكديگر بيشتر پيشرفت كنيم. به اميد آنكه مورد لطف پروردگار قرار گيريم.
با كمال احترام
گزارش خوبی بود.
خسته نباشید.
از اینکه منو مورد لطف خودتون قرار دادین ممنونم.
به عقیده من یک صعود گروهی در کنار دوستان خیلی بیشتر از صعود فردی لذت بخشه. به امید همیشه در اوج بودن. (عرفان فکری)
ساراجان سلام.جاداره که یک خسته نباشیدبهت بگم ! گزارش تقریبا خوبی بود اما با یک قطار انتقاد !-در یک گزارش خوب ؛هیچگاه نام افرادبرده نمی شود مگربااجازه آن افراد.-هدف ازگزارش نویسی دادن یک سری اطلاعات مفیدوارزنده به خوانندگان وعلاقمندان است (گزارش نویسی را با خاطره نویسی اشتباه نگیریم)- پیشنهاد می کنم که: یک بار دیگر گزارش هایت را از ابتدابنویسی .و اما نکات جالب و ارزنده اینکه : منطقه جغرافیایی ، دسترسی ها ،امکانات رفاهی ،شماره تماس اورژانس و نام درمانگاه ها و...را که درگزارشت بدانها اشاره کرده بودی و...امیدوارم شاهد تلاش هاو صعودهای تکنیکی تر و فنی تر تو و دیگر دوستانت باشم . سرافرازباشی.
از همهي دوستاني كه در اين صعود قاطروار زحمت كشيدند و به گفتهي خانم نويسنده ظاهرا جايگزين قاطر شدهاند قدررداني ميشود.
اجركم عندالله...!
ممنون از گزارش خوب شما .
چه جمله جالبی نوشتيد :
"هواي دماوند هميشه بهاري و آرام نيست."
به نظر من حتی در مورد توچال هم اين جمله صحيح نيست !!!
امروز به جای کوهساران بر بام سرای پا نهادم، وز دور به قله ی دماوند با حسرت و آه سلام دادم.
خدا قوت جوونا! از ما که گذشت .... شما این راهه بی انتها رو ادامه بدید!!!
سلام به سارای عزیز.
ذکر چند نکته ضروری برای این بانوی زیبای کوهستان:
1.گزارش نسبتا خوبی بود. در قسمت هایی توصیفات زیبایی بکار برده بودی. اما ای کاش اسم اون 2دوست عزیزو نمی بردی، اینجوری خیلی بهتر بود! نپرس چرا....
2.و اما نام دماوند که در متون آشوری کوه "بیکنی" ، یونانی "کورونوس" و در سفرنامه ناصرخسرو "لواسان" نوشته شده و اما معنی اون: این نام از 2جز ترکیب شده، دُم یا دَم+ آوند / دُما یا دَما+ وند.
دَم یا دَنب همان دَم زبان پهلوی از مصدر دفتن به معنی تف و گرما یا بخار و گاز است و آوند به معنی ظرف می باشد. وند نیز پسوند نسبته و در زبان فارسی باستان فراوان به کار رفته. پس این نام به معنی ظرفیه که دارای تف و گرما یا بخار و گازه و به همین دلیل اون رو به قله بلند البرز که زمانی آتشفشانی بوده اطلاق کردن. به همین سادگی به همین خوشمزگی...!!!
گزارش قشنگی بود طوریکه من را چندین بار به خنده انداخت!ضمنا از راهنماییهایی که کردین خیلی ممنون خیلی بدردم خورد و در آخر چرا وبلاگتون فیلتره؟!