گزارش عملیات امداد پراو
دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۷ by Afshin Yousefi
برنامه انتقال جسد زنده یاد خلیل عبد نکویی از غار پراو
کاظم فریدیان:
برنامه انتقال جسد زنده یاد خلیل عبد نکویی از غار پراو
پس از یک هفته که با کوله پشتی آماده منتظر رسیدن زمان اجرای عملیات انتقال جسد مرحوم خلیل از چاه ده غار پراو بودم بالاخره ساعت 21 روز یک شنبه نوزده آبان از کرمانشاه خبر رسید . فردا کار را شروع می کنیم.
فقط یک ساعت بعد در حالیکه با دو کوله پشتی بزرگ در تاکسی به طرف میدان آزادی در حرکت بودم از همدان خبر رسید که توقف می کنیم!!
حدود یک ساعت بدون حرکت از داخل تاکسی با کرمانشاه وهمدان صحبت کردم به دنبال طرحی می گشتم که مستقل از هر حمایتی حداقل کاررا به جلو می برد , درنهایت تصمیم گرفتم به کرمانشاه بروم.
صبح روز دوشنبه کوه نوردان کرمانشاهی سرگرم نقب زدن در ارگان های کم و بیش مرتبط و صاحب امکانات و بودجه های نامحدود بودند. هر کدام در مسیری سخت تلاش می کردند. مسیرهایی که با وجود هدف مشترک بعضن در خلاف جهت هم قرار می گرفت.
کوه نوردان همدانی هم یک روز دیگر را دربلاتکلیفی می گذراندند.
دوشنبه شب در جلسه هییت کوه نوردی کرمانشاه، درمیان بحث ها و گزارش ها و تحلیل ها و گله گذاری های مختلفی که ارایه شد نشانه هایی از حرکت به چشم آمد و در نهایت حدود ساعت 22 با همدان تماس گرفته شد و اعلام شد هر چند که پرواز هلی کوپتر قطعی نیست اما در هر صورت فردا کار را شروع خواهیم کرد.
قرار به تلاش برای انتقال تجهیزات و عده ای از کوه نوردان با هلی کوپتر گذاشته شد و اینکه اگر فردا اینکار انجام نشد با درخواست از کوه نوردان کرمانشاه بارها و تجهیزات در کوله پشتی ها به میدان پراو منتقل شود. تصمیم گرفته شدعده ای از کوه نوردان فردا بدون انتظار برای هلی کوپتر به میدان پراو صعود کنند. گروه بندی افراد و تقسیم وظایف برای سه شنبه آخرین کاری بود که انجام شد. جای من چند بار بین گروه صعود کننده و گروه پروازی جابجا شد و در نهایت قرار بر ماندن و انتظار برای پرواز گذاشته شد.
مثل همیشه حضور کوه نوردان مصمم، که بدون هیچ چشم داشتی حاضر به انجام هر وظیفه ای برای رسیدن به هدف بودند دلیل پشت گرمی و امید به اجرای کار بود.
مثل همیشه نداشتن طرح مشخص و از قبل تدوین شده برای تعریف و شرح وظایف سازمان ها و تشکیلات صاحب بودجه و امکانات و همین طور رقابت ها و گروه بازی های مدیریت دولتی مهم ترین ترمز کار بود.
مثل همیشه اگر مدیری با جسارت و مسئولیت پذیری بر اساس باورهای شخصی تصمیم به حمایت می گرفت کاری انجام می شد و اگر نه هیچ وظیفه تعریف شده ای برای او که انبوهی از امکانات و تجهیزات و بودجه های نامحدود را در اختیار داشت وجود نداشت.
صبح روز سه شنبه حال و هوای دیگری حکم فرما بود. با ریش سفیدی چند کوه نورد با تجربه اندک اختلافات سطحی بین افراد موثر و دلسوز به فراموشی سپرده شد. افراد در گروه های مختلف مشغول آماده سازی و انجام مقدمات شدند. من به همراه پیمان یاوری درانبار هلال احمر کرمانشاه به انتخاب و امتحان و بارگیری تجهیزات کمپینگ و فنی کوه نوردی و امدادی که در انبار بصورت نیمه فله بر روی هم انباشت شده بود، مشغول شدیم.
گروه های دیگر هم به موازات هم به وظایف خود مشغول بودند و در نهایت همگی در حدود ساعت 15 در فرودگاه هوانیرز دور هم جمع شدیم . بارها و تجهیزات با چند وانت و جیپ از مسیرهای مختلف به فرودگاه منتقل شد. خلبان تذکرات لازم را به کوه نوردان جهت همکاری و نحوه انجام بارگیری و تخلیه آن در میدان پراو داد و بالاخره هلی کوپتر با حدود سیصد کیلو بار به همراه بهنام و جواد به سمت میدان پراو پرواز کرد. طی دو پرواز بعد حدود سیصد کیلو بار و نه کوه نورد دیگر نیز به میدان پراو منتقل شدند. آقای صحبت بهادرانی سرپرست این بخش از کار نیز با این پروازها همراه بود. طی چند رفت وبرگشت بارها به جانپناه میدان پراو منتقل شد. چند ساعت بعد صعودکنندگان که همگی از کوه نوردان همدان بودند نیز به ما ملحق شدند.
قبل از شام یک گروه فنی متشکل از یوسف سورنی نیا، پیمان یاوری، بهنام راشدی، احسان جباری، حسن جوادیان و من تشکیل شد و تاکتیک و تکنیک های مربوطه به بحث گذاشته شد و در مورد جزییات به یک طرح واحد رسیدیم. پس از شام گروه ها و شیفت های کاری توسط آقای صحبت بهادرانی مشخص شد و همگی مصم به اجرای کار بزرگی که برایش دور هم جمع شده بودیم به کیسه خواب ها خزیدیم.
تنها مشکل قابل اشاره و البته خیلی مهم و اساسی و تاثیرگذار در این مرحله، قالب بودن وجه سنگنوردی و کوه نوردی افراد شرکت کننده به غارنوردی ایشان بود. به جز یوسف برای بقیه افراد، غارنودی در تجارب و سوابق شان یک حاشیه به حساب می آمد. برای مثال این مشخصه افراد باعث شد در چاه های 3 و 8 که طبق قوانین و استانداردهای غارنوردی، به دلیل مشخصات فیزیکی که دارند، می بایست فرود و صعود در چند مرحله انجام شود، طناب هایی به صورت یک تکه نصب شود تا سنگ نوردانی که تجربه و مهارت لازم برای فرود چند مرحله ای و همینطور تسلط به ابزار فرود غارنوردی را ندارند از آن مسیرها اقدام به فرود و صعود کنند. با وجود تعداد کافی وسایل تخصصی فرود در غار، بیشتر افراد با ابزار سنگنوردی کار کردند.
همین طور در گروه بندی و تقسیم وظایف، برای مثال در گروه شش نفره ما که در سومین شیفت موظف به ورود به غار و سعی در انتقال جسد بودیم، من به عنوان سرپرست مشخص شدم در حالیکه اگر سوابق و تجارب کوه نوردی لحاظ نمی شد طبیعتن احسان، به لحاظ سوابق بیشتر و بروزتر غارنوردی و شناخت بهتر اعضا، شخص مناسب تری برای سرپرستی گروه ما بود.
صبح روز چهارشنبه نخستین گروه به قصد ده ساعت فعالیت وارد غار شد و کمی بعد گروه دوم نیز جانپناه را ترک کرد. باتوجه به شیفتی که برای ما در نظر گرفته شده بود، می بایست در شب وارد غار می شدیم. به همین دلیل به اعضای گروه توصیه کردم که بدون مشارکت در کارهای کمپینگ به استراحت مشغول شوند و سعی کنند بخوابند اما تا جایی که دیدم به جز خودم و تا حدودی احسان بقیه موفق یه اینکار نشدند.
در بعد از ظهر گروه های یک و دو تاخیر داشتند و کم کم نشانه هایی از نگرانی در بین حاضران در جانپناه دیده می شد. برای من این تاخیر نشانه خوبی بود. به گمان من گروه های یک و دو مشغول انتقال جسد شده بودند و برای عبور از یک قسمت مشخص و رساندن جسد به محل مناسب تر زمان بندی طراحی شده را تعمدن فراموش کرده بودند.
بالاخره حدود ساعت 22 هیکل خیس و گلی بچه ها وارد جانپناه شد. فعالیت ثمر بخش و امیدوار کننده ای رقم خورده بود. جسد به میانه چاه هفت منتقل شده و یکی از سنگین ترین قسمت های مسیر طی شده بود.
گروه ما متشکل از هادی ، احسان، نیما، محمد، مجید و من که به صورت نیمه آماده در جانپناه بودیم با شنیدن گزارش فنی از پیمان و برداشتن وسایل ضروری در آخرین دقایق چهارشنبه جانپناه را ترک کرده و در پانزده دقیقه روز پنج شنبه وارد غار شدیم.
صد دقیقه بعد نخستین نفر ما در میانه چاه هفت مشغول انجام کارهای فنی مربوط به انتقال جسد بود.
تا درک و لمس عینی شرایط و ایجاد هماهنگی بین نفرات کمی وقت از دست رفت ولی خیلی زود هر شش نفر به صورت اجزا یک دستگاه واحد به کار افتادند. تا دهانه چاه شش روش حمل در مرحله نخست استفاده از توان فیزیکی افراد برای جابجایی و سپس کنترل و حفظ موقعیت بر روی سیستم حمل دو به یک در تمام طول مسیر بود. دو و نیم ساعت بعد جسد زیر چاه شش بود و افراد مشغول استراحت بودند.
پس از استراحت مختصر صعود از چاه شش شروع شد. دو نفر بالای چاه شش و چهار نفر از پایین با استفاده از سیستم بالاکشی دو به یک جسد را تا دهانه چاه بالا کشیدند و پس از آن انتقال وزن بر روی کارگاه دیگری که از قبل درمیانه دهلیز ادامه مسیر آماده شده بود، انجام شد. اما جسد درست در دهانه چاه شش به بدترین شکل ممکن با عوارض فیزیکی غار درگیر شده و قصد حرکت نداشت. یک نفر دیگر صعود کرده و در حالیکه بر روی طناب آویزان بود سعی به کمک به نفرات بالایی داشت اما موثر نیافتاد. او صعود کرده و به کمک نفرات بالایی آمد و یک نفر دیگر بر روی طناب و از زیر به صورت همزمان به زور زدن بی ثمر مشغول شد.
وجود یک منقاری بزرگ که کارگاه طبیعی فرود در پیمایش های غار است، محدودیت فضای بالای چاه شش برای کار کردن چهار نفر و ریزش مداوم آب از این چاه و همینطور ارتفاع کم کارگاه تعبیه شده بالای چاه پارامترهای تاثیر گذار در بی ثمر شدن تلاش افراد شده بودند. فقط با استفاده از زور و با زیر پا گذاشتن اصل "عدم حضور امدادگر در حوضه خطر کارگاه انتقال بار" بالاخره جسد بعد از تلاشی طولانی از دهانه چاه شش خارج شد. آنچنان به کمرم فشار آمده بود که احساس خطر کرده و قصد داشتم کار را تعطیل کنم. در ادامه کار به نصب کارگاه ها و کنترل سیستم بالاکشی که قدرت بدنی کمتری می طلبید مشغول شدم و کم کم وضعم بهتر شد. تا محل بارگاه چاه پنج که تالار نسبتن وسیع و خشکی است دوبار از کارگاه های تغییر جهت استفاده کردیم و بیشتر با استفاده از قدرت بدنی جسد را تا زیر بارگاه منتقل نمودیم. از وسعت و خشکی این قسمت استفاده کرده و استراحت نسبتن طولانی به خودمان دادیم. در چند متر باقی مانده تا "تالار حال مسجد" تکنیکال ترین بخش کارمان بود. ابتدا جسد را حدود شش متر بالا کشدیم و سپس با برقراری سیستم تیرول و یک سیستم بالاکشی سه به یک به موازات هم جسد را از روی یک حفره به عمق حدود پنج متر به داخل دهلیز تنگ ادامه مسیر انتقال دادیم. تقریبن در انتهای دهلیز جسد در میان چکنده های ریز دیواره دهلیز درگیر شد و هر دو سیستم را به شدت زیر بار برد.
در نگاه نخست تشخیصم این بود که سیستم تیرول می بایست آزاد شود ولی با آزاد شدن آن معلوم شد که تشخیص من درست نبوده و می بایست سیستم بالاکشی نیز آزاد شود. به این ترتیب هر دو سیستم باربر، آزاد شد و برای حدود دومتر باقیمانده تنها عامل و روش موثر زور زدن و زور زدن بود، به شکلی که برای من مسجل شد که کمرم آسیب دیده و با دقت به شکل حرکات دیگر اعضا گروه، نشانه هایی از شدت خستگی و آسیب احتمالی در آنها نیز مشهود بود. پس از رسیدن به تالار حال مسجد، کار انتقال را تعطیل کرده و مشغول به صعود برای ترک غار شدیم. ساعت دوازده و بیست دقیقه روز پنج شنبه همگی از غار خارج شدیم.
گروه بعدی متشکل از هشت نفر واردغار شد و در ساعت چهار روز جمعه در هوای به شدت مه آلود و در زیر بارش برف به جانپناه بازگشت. جسد در "تالار خیابان دماوند" بود. این یعنی به جز "سوراخ S" هیچ مانع مهمی سر راه نیست.
دوباره گروه ما آماده ورود به غار شد. با توجه به پایان درگیری های فنی تعداد زیادی از حاضران در جانپناه داوطلب شرکت دراین مرحله بودند. بین فشار بدنی متمرکز روی چند نفر محدود در ازای کار کنترل شده و یا داشتن نیروی کافی و به تعداد زیاد اولی را ترجیح می دادم و خواستم که این قسمت به یک گروه حداکثر هشت نفره سپرده شود اما درعمل تعداد خیلی بیشتری بالای پرتگاه خیابان دماوند حاضر شدند. بالاکشی از پرتگاه خیابان دماوند و عبور از سوراخ اس که به هر زحمتی بود انجام شد کار به نظر تمام شده بود ولی عدم هماهنگی و نبودن فضای کافی برا ی تحرک و مشارکت نفرات مهمترین مشکل و عامل خطرساز در این قسمت بود. کمی طول کشید تا حداقل هماهنگی ایجاد شود و کار با ایمنی نسبی به جریان بیافتد. نزدیکی های دهانه با کارگردانی و همت احسان نظم و هماهنگی شکل گرفته و با همکاری بین نفرات سرعت بسیار خوبی بدست آمد.
ساعت یازده روز جمعه جسد زنده یاد خلیل عبد نکویی از دهانه غار پراو خارج شد.
ازدحام در جانپناه میدان پراو در آن فضای کوچک مشکلات زیادی ایجاد کرده بود. جمعی از کوه نوردان با تجربه کرمانشاه سریع تر ازبقیه کارهایشان را انجام داده و جانپناه را ترک کردند. بهنام، هادی و من هم در گروه بعدی بار و بندیل کرده و راهی پایین شدیم.
شرکت در این برنامه بزرگ فنی، تجربه و شناخت گرانقدری از توان مندی جامعه کوه نوردی برایم داشت. افسوس که فقدان یک عضو از خانواده بزرگ کوه نوردی شیرینی این موفقیت را تلخ کرد.
پس از یک هفته که با کوله پشتی آماده منتظر رسیدن زمان اجرای عملیات انتقال جسد مرحوم خلیل از چاه ده غار پراو بودم بالاخره ساعت 21 روز یک شنبه نوزده آبان از کرمانشاه خبر رسید . فردا کار را شروع می کنیم.
فقط یک ساعت بعد در حالیکه با دو کوله پشتی بزرگ در تاکسی به طرف میدان آزادی در حرکت بودم از همدان خبر رسید که توقف می کنیم!!
حدود یک ساعت بدون حرکت از داخل تاکسی با کرمانشاه وهمدان صحبت کردم به دنبال طرحی می گشتم که مستقل از هر حمایتی حداقل کاررا به جلو می برد , درنهایت تصمیم گرفتم به کرمانشاه بروم.
صبح روز دوشنبه کوه نوردان کرمانشاهی سرگرم نقب زدن در ارگان های کم و بیش مرتبط و صاحب امکانات و بودجه های نامحدود بودند. هر کدام در مسیری سخت تلاش می کردند. مسیرهایی که با وجود هدف مشترک بعضن در خلاف جهت هم قرار می گرفت.
کوه نوردان همدانی هم یک روز دیگر را دربلاتکلیفی می گذراندند.
دوشنبه شب در جلسه هییت کوه نوردی کرمانشاه، درمیان بحث ها و گزارش ها و تحلیل ها و گله گذاری های مختلفی که ارایه شد نشانه هایی از حرکت به چشم آمد و در نهایت حدود ساعت 22 با همدان تماس گرفته شد و اعلام شد هر چند که پرواز هلی کوپتر قطعی نیست اما در هر صورت فردا کار را شروع خواهیم کرد.
قرار به تلاش برای انتقال تجهیزات و عده ای از کوه نوردان با هلی کوپتر گذاشته شد و اینکه اگر فردا اینکار انجام نشد با درخواست از کوه نوردان کرمانشاه بارها و تجهیزات در کوله پشتی ها به میدان پراو منتقل شود. تصمیم گرفته شدعده ای از کوه نوردان فردا بدون انتظار برای هلی کوپتر به میدان پراو صعود کنند. گروه بندی افراد و تقسیم وظایف برای سه شنبه آخرین کاری بود که انجام شد. جای من چند بار بین گروه صعود کننده و گروه پروازی جابجا شد و در نهایت قرار بر ماندن و انتظار برای پرواز گذاشته شد.
مثل همیشه حضور کوه نوردان مصمم، که بدون هیچ چشم داشتی حاضر به انجام هر وظیفه ای برای رسیدن به هدف بودند دلیل پشت گرمی و امید به اجرای کار بود.
مثل همیشه نداشتن طرح مشخص و از قبل تدوین شده برای تعریف و شرح وظایف سازمان ها و تشکیلات صاحب بودجه و امکانات و همین طور رقابت ها و گروه بازی های مدیریت دولتی مهم ترین ترمز کار بود.
مثل همیشه اگر مدیری با جسارت و مسئولیت پذیری بر اساس باورهای شخصی تصمیم به حمایت می گرفت کاری انجام می شد و اگر نه هیچ وظیفه تعریف شده ای برای او که انبوهی از امکانات و تجهیزات و بودجه های نامحدود را در اختیار داشت وجود نداشت.
صبح روز سه شنبه حال و هوای دیگری حکم فرما بود. با ریش سفیدی چند کوه نورد با تجربه اندک اختلافات سطحی بین افراد موثر و دلسوز به فراموشی سپرده شد. افراد در گروه های مختلف مشغول آماده سازی و انجام مقدمات شدند. من به همراه پیمان یاوری درانبار هلال احمر کرمانشاه به انتخاب و امتحان و بارگیری تجهیزات کمپینگ و فنی کوه نوردی و امدادی که در انبار بصورت نیمه فله بر روی هم انباشت شده بود، مشغول شدیم.
گروه های دیگر هم به موازات هم به وظایف خود مشغول بودند و در نهایت همگی در حدود ساعت 15 در فرودگاه هوانیرز دور هم جمع شدیم . بارها و تجهیزات با چند وانت و جیپ از مسیرهای مختلف به فرودگاه منتقل شد. خلبان تذکرات لازم را به کوه نوردان جهت همکاری و نحوه انجام بارگیری و تخلیه آن در میدان پراو داد و بالاخره هلی کوپتر با حدود سیصد کیلو بار به همراه بهنام و جواد به سمت میدان پراو پرواز کرد. طی دو پرواز بعد حدود سیصد کیلو بار و نه کوه نورد دیگر نیز به میدان پراو منتقل شدند. آقای صحبت بهادرانی سرپرست این بخش از کار نیز با این پروازها همراه بود. طی چند رفت وبرگشت بارها به جانپناه میدان پراو منتقل شد. چند ساعت بعد صعودکنندگان که همگی از کوه نوردان همدان بودند نیز به ما ملحق شدند.
قبل از شام یک گروه فنی متشکل از یوسف سورنی نیا، پیمان یاوری، بهنام راشدی، احسان جباری، حسن جوادیان و من تشکیل شد و تاکتیک و تکنیک های مربوطه به بحث گذاشته شد و در مورد جزییات به یک طرح واحد رسیدیم. پس از شام گروه ها و شیفت های کاری توسط آقای صحبت بهادرانی مشخص شد و همگی مصم به اجرای کار بزرگی که برایش دور هم جمع شده بودیم به کیسه خواب ها خزیدیم.
تنها مشکل قابل اشاره و البته خیلی مهم و اساسی و تاثیرگذار در این مرحله، قالب بودن وجه سنگنوردی و کوه نوردی افراد شرکت کننده به غارنوردی ایشان بود. به جز یوسف برای بقیه افراد، غارنودی در تجارب و سوابق شان یک حاشیه به حساب می آمد. برای مثال این مشخصه افراد باعث شد در چاه های 3 و 8 که طبق قوانین و استانداردهای غارنوردی، به دلیل مشخصات فیزیکی که دارند، می بایست فرود و صعود در چند مرحله انجام شود، طناب هایی به صورت یک تکه نصب شود تا سنگ نوردانی که تجربه و مهارت لازم برای فرود چند مرحله ای و همینطور تسلط به ابزار فرود غارنوردی را ندارند از آن مسیرها اقدام به فرود و صعود کنند. با وجود تعداد کافی وسایل تخصصی فرود در غار، بیشتر افراد با ابزار سنگنوردی کار کردند.
همین طور در گروه بندی و تقسیم وظایف، برای مثال در گروه شش نفره ما که در سومین شیفت موظف به ورود به غار و سعی در انتقال جسد بودیم، من به عنوان سرپرست مشخص شدم در حالیکه اگر سوابق و تجارب کوه نوردی لحاظ نمی شد طبیعتن احسان، به لحاظ سوابق بیشتر و بروزتر غارنوردی و شناخت بهتر اعضا، شخص مناسب تری برای سرپرستی گروه ما بود.
صبح روز چهارشنبه نخستین گروه به قصد ده ساعت فعالیت وارد غار شد و کمی بعد گروه دوم نیز جانپناه را ترک کرد. باتوجه به شیفتی که برای ما در نظر گرفته شده بود، می بایست در شب وارد غار می شدیم. به همین دلیل به اعضای گروه توصیه کردم که بدون مشارکت در کارهای کمپینگ به استراحت مشغول شوند و سعی کنند بخوابند اما تا جایی که دیدم به جز خودم و تا حدودی احسان بقیه موفق یه اینکار نشدند.
در بعد از ظهر گروه های یک و دو تاخیر داشتند و کم کم نشانه هایی از نگرانی در بین حاضران در جانپناه دیده می شد. برای من این تاخیر نشانه خوبی بود. به گمان من گروه های یک و دو مشغول انتقال جسد شده بودند و برای عبور از یک قسمت مشخص و رساندن جسد به محل مناسب تر زمان بندی طراحی شده را تعمدن فراموش کرده بودند.
بالاخره حدود ساعت 22 هیکل خیس و گلی بچه ها وارد جانپناه شد. فعالیت ثمر بخش و امیدوار کننده ای رقم خورده بود. جسد به میانه چاه هفت منتقل شده و یکی از سنگین ترین قسمت های مسیر طی شده بود.
گروه ما متشکل از هادی ، احسان، نیما، محمد، مجید و من که به صورت نیمه آماده در جانپناه بودیم با شنیدن گزارش فنی از پیمان و برداشتن وسایل ضروری در آخرین دقایق چهارشنبه جانپناه را ترک کرده و در پانزده دقیقه روز پنج شنبه وارد غار شدیم.
صد دقیقه بعد نخستین نفر ما در میانه چاه هفت مشغول انجام کارهای فنی مربوط به انتقال جسد بود.
تا درک و لمس عینی شرایط و ایجاد هماهنگی بین نفرات کمی وقت از دست رفت ولی خیلی زود هر شش نفر به صورت اجزا یک دستگاه واحد به کار افتادند. تا دهانه چاه شش روش حمل در مرحله نخست استفاده از توان فیزیکی افراد برای جابجایی و سپس کنترل و حفظ موقعیت بر روی سیستم حمل دو به یک در تمام طول مسیر بود. دو و نیم ساعت بعد جسد زیر چاه شش بود و افراد مشغول استراحت بودند.
پس از استراحت مختصر صعود از چاه شش شروع شد. دو نفر بالای چاه شش و چهار نفر از پایین با استفاده از سیستم بالاکشی دو به یک جسد را تا دهانه چاه بالا کشیدند و پس از آن انتقال وزن بر روی کارگاه دیگری که از قبل درمیانه دهلیز ادامه مسیر آماده شده بود، انجام شد. اما جسد درست در دهانه چاه شش به بدترین شکل ممکن با عوارض فیزیکی غار درگیر شده و قصد حرکت نداشت. یک نفر دیگر صعود کرده و در حالیکه بر روی طناب آویزان بود سعی به کمک به نفرات بالایی داشت اما موثر نیافتاد. او صعود کرده و به کمک نفرات بالایی آمد و یک نفر دیگر بر روی طناب و از زیر به صورت همزمان به زور زدن بی ثمر مشغول شد.
وجود یک منقاری بزرگ که کارگاه طبیعی فرود در پیمایش های غار است، محدودیت فضای بالای چاه شش برای کار کردن چهار نفر و ریزش مداوم آب از این چاه و همینطور ارتفاع کم کارگاه تعبیه شده بالای چاه پارامترهای تاثیر گذار در بی ثمر شدن تلاش افراد شده بودند. فقط با استفاده از زور و با زیر پا گذاشتن اصل "عدم حضور امدادگر در حوضه خطر کارگاه انتقال بار" بالاخره جسد بعد از تلاشی طولانی از دهانه چاه شش خارج شد. آنچنان به کمرم فشار آمده بود که احساس خطر کرده و قصد داشتم کار را تعطیل کنم. در ادامه کار به نصب کارگاه ها و کنترل سیستم بالاکشی که قدرت بدنی کمتری می طلبید مشغول شدم و کم کم وضعم بهتر شد. تا محل بارگاه چاه پنج که تالار نسبتن وسیع و خشکی است دوبار از کارگاه های تغییر جهت استفاده کردیم و بیشتر با استفاده از قدرت بدنی جسد را تا زیر بارگاه منتقل نمودیم. از وسعت و خشکی این قسمت استفاده کرده و استراحت نسبتن طولانی به خودمان دادیم. در چند متر باقی مانده تا "تالار حال مسجد" تکنیکال ترین بخش کارمان بود. ابتدا جسد را حدود شش متر بالا کشدیم و سپس با برقراری سیستم تیرول و یک سیستم بالاکشی سه به یک به موازات هم جسد را از روی یک حفره به عمق حدود پنج متر به داخل دهلیز تنگ ادامه مسیر انتقال دادیم. تقریبن در انتهای دهلیز جسد در میان چکنده های ریز دیواره دهلیز درگیر شد و هر دو سیستم را به شدت زیر بار برد.
در نگاه نخست تشخیصم این بود که سیستم تیرول می بایست آزاد شود ولی با آزاد شدن آن معلوم شد که تشخیص من درست نبوده و می بایست سیستم بالاکشی نیز آزاد شود. به این ترتیب هر دو سیستم باربر، آزاد شد و برای حدود دومتر باقیمانده تنها عامل و روش موثر زور زدن و زور زدن بود، به شکلی که برای من مسجل شد که کمرم آسیب دیده و با دقت به شکل حرکات دیگر اعضا گروه، نشانه هایی از شدت خستگی و آسیب احتمالی در آنها نیز مشهود بود. پس از رسیدن به تالار حال مسجد، کار انتقال را تعطیل کرده و مشغول به صعود برای ترک غار شدیم. ساعت دوازده و بیست دقیقه روز پنج شنبه همگی از غار خارج شدیم.
گروه بعدی متشکل از هشت نفر واردغار شد و در ساعت چهار روز جمعه در هوای به شدت مه آلود و در زیر بارش برف به جانپناه بازگشت. جسد در "تالار خیابان دماوند" بود. این یعنی به جز "سوراخ S" هیچ مانع مهمی سر راه نیست.
دوباره گروه ما آماده ورود به غار شد. با توجه به پایان درگیری های فنی تعداد زیادی از حاضران در جانپناه داوطلب شرکت دراین مرحله بودند. بین فشار بدنی متمرکز روی چند نفر محدود در ازای کار کنترل شده و یا داشتن نیروی کافی و به تعداد زیاد اولی را ترجیح می دادم و خواستم که این قسمت به یک گروه حداکثر هشت نفره سپرده شود اما درعمل تعداد خیلی بیشتری بالای پرتگاه خیابان دماوند حاضر شدند. بالاکشی از پرتگاه خیابان دماوند و عبور از سوراخ اس که به هر زحمتی بود انجام شد کار به نظر تمام شده بود ولی عدم هماهنگی و نبودن فضای کافی برا ی تحرک و مشارکت نفرات مهمترین مشکل و عامل خطرساز در این قسمت بود. کمی طول کشید تا حداقل هماهنگی ایجاد شود و کار با ایمنی نسبی به جریان بیافتد. نزدیکی های دهانه با کارگردانی و همت احسان نظم و هماهنگی شکل گرفته و با همکاری بین نفرات سرعت بسیار خوبی بدست آمد.
ساعت یازده روز جمعه جسد زنده یاد خلیل عبد نکویی از دهانه غار پراو خارج شد.
ازدحام در جانپناه میدان پراو در آن فضای کوچک مشکلات زیادی ایجاد کرده بود. جمعی از کوه نوردان با تجربه کرمانشاه سریع تر ازبقیه کارهایشان را انجام داده و جانپناه را ترک کردند. بهنام، هادی و من هم در گروه بعدی بار و بندیل کرده و راهی پایین شدیم.
شرکت در این برنامه بزرگ فنی، تجربه و شناخت گرانقدری از توان مندی جامعه کوه نوردی برایم داشت. افسوس که فقدان یک عضو از خانواده بزرگ کوه نوردی شیرینی این موفقیت را تلخ کرد.