فرود از دره ترکت


استان: گلستان
تاریخ:25/4/82
به مدت 3 روز با شرکت :16 نفر


ساعت 23 سه‌شنبه 24/4/82 با همراهی چهارده نفر راهی" گرگان" می‌شوم و در یک چشم بر هم زدن خود را در روشنایی صبح در گرگان می‌بینم البته برای همه به این راحتی نگذشته است. دیری نمی‌گذرد که "محسن‌صامت" کوهنورد گرگانی که قرار است راهنمایی ما را بعهده بگیرد با خودرو شخصی‌ پیدایش می‌شود و بعد از کرایه سه ماشین سواری دیگر همگی در ساعت 8.30 روز چهارشنبه در میدان" ناهارخوران" گرگان دوباره دور هم جمع می‌شویم. برادر محسن و آقای نصیری از کوه‌نوردان قدیمی گرگان آنجا حضور دارند و به ما خوشامد می‌گویند بعد از کمی معطلی همگی به راه می‌افتیم.
مسیر حرکت تقریبا مشخص است و ساعتها با وجود پیچ و تابهای بسیار در یک جهت ثابت از جنوب تا غرب ادامه می‌دهیم.
بدون اینکه درخت‌ها یک لحظه فرصت دیدن جنگل را بما بدهند!!!
در یکمین ساعت حرکت کنار یک چشمه مجهز به منبع آب بتنی برای خوردن صبحانه توقف کردیم.
بر اساس گفته محسن راه زیادی تا محل شب مانی نداریم و به همین دلیل عجله نمی‌کنیم. اساسن من چنین برنامه‌هایی را هیچ وقت بصورت فشرده اجرا نمی‌کنم چون حیفم می‌آید زود تمام شود. با همین تفکر از محسن خواسته بودم برنامه را خیلی راحت و با زمان‌بندی سبک طراحی کند.
در ادامه مسیر از کنار دو چشمه می‌گذریم ولی برای ناهار مقصد را چشمه‌ای بنام "چشمه‌پیرزن" قرار داده‌ایم. این چشمه همیشه آب ندارد ولی ما با توجه به ذخیره آبی که همراه داریم کمی ریسک کرده و به سمت آن ادامه مسیر می‌دهیم خوشبختانه چشمه آب دارد و برای صرف ناهار همه چیز مهیاست.
حدود 2 ساعت یک‌سره به سمت غرب ادامه می‌دهیم و سر از مکانی به نام " دشت" در می‌آوریم چشم‌انداز بسیار زیبا در حالی‌که قلل معروف استان گلستان یکي‌یکی توسط محسن که یکی از مطلع‌ترین کوه‌نوردانی است که می‌شناسم معرفی می‌شوند. "قله تلنبار" معروف‌ترین قله استان در فاصله بسیار کمی از ما قرار دارد ادامه مسیر به سمت غرب ابتدا از راه‌های پراکنده وارد جنگل می‌شود ولی خیلی زود یک راه پاکوب مشخص ما را تا روستایی متروکه هدایت می‌کند. روستای متروکه‌ای که از 3 یا 4 کلبه تشکیل شده است. بچه ها با دیدن وضع کلبه‌ها ترجیح می‌دهند در هوای آزاد بخوابند ولی من و سه چهار نفر دیگر سقف را رها نمی‌کنیم بخصوص که در یک استان شمال کشور بسر می‌بریم.
دیشب هم در یک چشم برهم‌زدن گذشت و صدای افشین درحدود ساعت 5.5 تنها چیزی است که از شروع خوابیدن درک کرده‌ام. "افشین‌یوسفی" که بودنش در تیم به معنی آرامش خیال و تضمین کیفیت در امور فنی است، این وقت صبح آرامش خواب صبحگاهی‌مان را به‌هم می‌زند و بجز نفرین هیچ نصیبی نمی‌برد. گوش شنوایی برای سروصدای آزاردهنده او نیست ولی او هم از رو نمی‌رود تا بالاخره همه را بیدار می‌کند.
شب گذشته یک نفر دیگر از کوهنوردان گرگانی به نام "قنبر" به ما ملحق شد. دوست خون‌گرم و صمیمی که خیلی زود با ما قاطی شد.
ساعت 8.5 از کنار چشمه که در دویست متری شمال کلبه‌ها قرار دارد به سمت غرب در حیرت از انبوه زیباییهایی که ما را احاطه کرده‌اند و در میان جنگل متراکم حرکت را آغاز می‌کنیم.
وقتی پس از عبور از یک صخره با یک درخت "سرخه دار" روبرو می‌شویم حیرتمان دوچندان می‌شود حدود صدمتر جلوتر ده درخت دیگر از این نوع با وجود خود جنگل را مزین کرده‌اند.
نداشتن محدودیت فرصت و اعلام این مسئله به افراد گروه باعث دردسر شده است بین نفر یکم و آخر گروه فاصله بسیار زیاد شده و این بی‌دغدغگی دارد کم‌کم خطرناک می‌شود تا جایی که مجبور به تذکر دادن می‌شوم.
با رسیدن به یک چشمه علاوه بر رفع تشنگی ظرفهای‌مان را از آب پر می‌کنیم و در جهت جنوب به دره‌ای داخل می‌شویم که از راه پاکوب جدا می‌شود و با درختان متراکم از ما دعوت می‌کند که به آن داخل شویم. هر از گاهی یک نفر به دلیل دید کم و مزاحمت شاخ و برگ و همچنین خیس و لغزنده بودن سطح زمین تعادلش را از دست می‌دهد و بسته به شکل و شدت زمین خوردنش کم و بیش باعث خنده دیگران می‌شود.
نزدیک یک ساعت است که داخل دره مشغول طی کردن سرازیری هستیم و دیگر صدای زمین خوردن‌های این و آن جلب توجه نمی‌کند. این‌بار صدای گوش‌خراش شکستن یک درخت تنومند در دره می‌پیچد و بعد از آن جنس صداهایی که از افراد گروه شنیده می شود با قبل فرق دارد و گواه بروز حادثه‌ای است.
بدون درنگ کوله‌ام را زمین می‌گذارم و با سرعت سر بالایی را برمی‌گردم. تنه درختي به قطر تقریبا 75 سانت داخل دره افتاده و دو نیم شده است. در میان شاخ و برگ و گیاهان داخل دره "سهندعقدایی" پخش زمین است. قبل از هر چیز انگشت شکسته‌اش خود نمایی می‌کند. بقیه بدنش را همراه با شوخی‌های جورواجور معاینه می‌کنیم و نشان از صدمه جدی نمی‌یابیم. هر چند انگشت شکسته وبال گردن او شده و معنی آن از دست دادن یک سال فرصت کوه‌نوردی فنی است ولی در مقایسه با آن چه می‌توانست بشود جای شکر دارد و باعث خوشحالی همه است.
وقتی "محمدعصاری‌نژاد" فیلم را عقب می‌آورد و صحنه حادثه را می‌بینم متوجه‌ می‌شوم که چرا بچه‌ها خیلی شادند و از این حادثه متاسف نشده‌اند. سهند که به نظر می‌رسد از یک نواختی مسیر حرکت کسل شده از مسیر خارج شده و از روی درختی که معلوم نیست چند وقت پیش سقوط کرده و بر عرض دره پل ساخته است عبور می‌کند. از تعدد تماشاچیان و بقيه عوامل حاضر در صحنه به وجد می‌آید و سعی می‌کند تجسم عینی معجزه را در رخ ندادن حادثه‌ای به رخ تماشاچیان بکشد. روی درخت بالا پایین می‌پرد. درخت کم طاقت که از سالها بین زمین و آسمان معلق بودن خسته شده است فرصت را غنیمت شمرده می‌شکند و به همراه سهند عزیز ما کف دره جا خوش می‌کند.
محمد مثل یک فیلم بردار حرفه‌ای صحنه را ضبط کرده و برای بقیه نمایش می‌دهد.
در ادامه دره سر سبز و کوچک، به یک رودخانه بزرگ و خشک می‌رسد که جویبار کوچکی در میان آن جریان دارد. با وجود آرامش بسیار رودخانه‌ای با این عظمت گواه عبور سیلابهای بزرگ و ویرانگری است که چنین رودخانه‌ای را از خود بجای گذاشته‌اند.
ساعت از 12 گذشته و وقت مناسبی برای اعلان وقت ناهار است یک ساعت یعد با تونیکهای پوشیده به راه می‌افتیم وچند صد متر بعد بعد از گذشتن از مسیری که توان سنگنوردی افراد را محک می‌زند به یکمین آبشار با ارتفاع تقریبی شش متر می‌رسیم. خیلی ساده از تنه یک درخت بعنوان کارگاه فرود استفاده کرده و فرود می‌رویم.
به فاصله دویست سیصد متر از هم دو بار دیگر به آبشارهایی بر می‌خوریم که هر چند امکانات متنوعی برای برپایی کارگاه دارند ولی تنه‌های درخت نقدتر از هر چیز دیگری است و ما هم استفاده می‌کنیم.
حدود صد متر بعد از سه‌امین فرود در سمت چپ دره چشمه‌ای از آب گوارا از ارتفاع سه‌متری داخل رودخانه می‌ریزد. تاحد ممکن می‌نوشیم و ظرفهایمان را پر می‌کنیم. حداکثر 1000متر بعد از آخرین آبشار به محل تلاقی رودخانه‌ي مسيرمان با رودخانه‌ای چند برابر بزرگتر می‌رسیم که از سمت جنوب می‌آید. آنسوی رودخانه بزرگ محل مناسبی حدود 8متر بالاتر از کف رودخانه برای شب مانی وجود دارد که سا ل قبل مورد استفاده تیم گشایش دره قرار گرفته است تقریبن برای 10 نفر جا دارد و با تغییراتی که در یک قسمت دیگر آن می‌دهیم برای هر هفده‌نفرمان فضا آماده می‌شود. روی چاله‌ای که آنجا قرار دارد را با چوب‌های جنگل سقف می‌زنیم. با شاخه‌های نازکتر روی تنه‌های درخت را می‌پوشانیم. سپس برگهای پهن را روی شاخه‌ها می‌گذاریم و آخر سر با کندن کناره کوه خاک بدست آورده و روی برگها می‌ریزیم با این کار وسعت سکویی که رویش قرار داریم بیشتر می‌شود.
هر کس یار خودش را پیدا می‌کند و در محیط استثنایی جنگل به صحبت و نجوا و بحث و بررسی مسا ئل می‌پردازد.
"مهدی‌غفاری" استاد لذت بردن از امکانات موجود در طبیعت است. یک آبشار کوچک پیدا می‌کند و از آن بعنوان دوش استفاده می‌کند. "احمد‌رفیعی" سری کامل از وسایل حمام را به همراه دارد و وسط رودخانه لیف و کیسه می‌کند و آخر سر هم صورتش را اصلاح می‌کند.
"پرویزامرایی" را که یکمین باری است در برنامه‌های ما شرکت می‌کند گیر می‌آورم و شروع به "س" - "ج" می‌کنم. بچه لرستان است و در تهران به کار وتحصیل مشغول است کمی که توضیح می‌دهد معلوم می‌شود غار "کل‌ماکره" را بخوبی می‌شناسد. فرصت را از دست نمی‌دهم و تا تنور داغست قول برنامه بازدید از آن غار را از او می‌گیرم.
هنوز هوا کاملن تاریک نشده است که مه همه جا را می‌گیرد و ساعتی از خوابیدن نگذشته که باران شروع می‌شود. امکانات مختصری برای مقابله با باران داریم ولی حا ل و حوصله بکارگیری آنها را نداریم و همینطور صبر می‌کنیم تا آب همه‌جا را بگیرد. صبح وقتی بلند می‌شویم هیچ چیز خشکی باقی نمانده است.
صبح قبل از حركت نوار تكراري نكات دره‌نوردي را مي‌گذارم و تمام پست‌ها و نكته‌هاي مربوط را براي چندمين بار توضيح مي‌دهم و بعد از آن حركت آغاز مي‌شود.
قبل از رسیدن به محل آبشارها چند بار دست به سنگ می‌شویم و کم‌کم با مسائل جدی‌تری روبرو می‌شویم. برای چند گلوگاه فردی را مسئول راهنمایی افراد پشت سر می‌کنم و بالاخره دره عریض با یک پرتگاه بلند مسدود می‌شود. مجبوربه استفاده از طناب می‌شویم. ازسمت راست دره حدود پنج متر صعود می‌کنم و از تنه درخت به عنوان کارگاه استفاده می‌کنم. "رحیم‌دانایی" یکمین مسئول کارگاه است ومحسن نفر یکم فرود را آغاز می‌کند.
مسئول کارگاه بعدی "ابراهيم‌صالحی" است و آبشار بعد از آن را به پرویزامرایی می‌سپارم.
آبشار چهارم آبشار بلندی آست که حدود بیست متر ارتفاع دارد. از گارگاه سال قبل که یک لاخ سنگ در کنج كف دره است استفاده می‌کنیم و محسن فرود می‌رود. براي اطمينان بايك كارگاه ديگر كه چند متر مانده به لب آبشار قرار دارد كارگاه را حمايت مي‌كنم.
هنگام فرود از این آبشار که کمی هم بدقلق است به "لیلااسفندیاری" مسئول کارگاه توصیه‌های لازم را می‌کنم .
در آبشار بعدی می توان یک تی‌رول را اجرا کرد برای تنوع و هم برای جلوگیری از فرود در جریان آب کارگاه تی‌رول آماده می‌کنم. سهند با انگشت شکسته‌اش برای آزمايش سيستم، داوطلب می‌شود خودش را به طناب وصل می‌کند و با عجیب‌ترین شکل ممکن روی طناب می‌پرد و با سر زیر آبشار می‌رود. با هیکلی که کاملا خیس و آب چکان است از زیر آبشار بیرون می‌آید و به من، همراه با شوخی اعتراض می‌کند که چنین طرحی را ریخته‌ام. به این نتیجه می‌رسم که از خیر تی‌رول گذشته و برای جلوگیری از فرود داخل آب از یک مانع کف دره استفاده کنیم که با کمی دقت می‌توان از آن بعنوان میانی هدایت طناب استفاده کرد.

با فاصله حدود 20 متر سراغ آبشار بعدی رفته کار آماده سازی کارگاه آن را شروع می‌کنم.
فرود بعدی از یک آبشار حدود 20 متری است و برای رسیدن به گارگاه آن می‌بایست یک سنگنوردی مختصر انجام داد. مسئولیت کارگاه را به ابراهيم‌صالحی می‌سپارم و با خیال راحت فرود می‌روم.
شکل دره عوض شده و عوارض طبیعی برای بر پایی کارگاه پیدا نمی‌شود. وسایل رول کوبی آماده بکار همراهمان است. رول دوم که نصب می‌شود دسته رول از کار می‌افتد. با دو طناب 50 متری که بصورت موازی از این کارگاه ریخته‌ایم چند آبشار کوچک را پشت سر هم فرود می‌رویم. محسن بعد از این 50 متر با یک کارگاه طبیعی افراد را از آخرین آبشار فرود می‌دهد و من وسط طناب 50 متری مشغول راهنمایی و ارتباط بالا و پایین طناب هستم. از کارگاهی که محسن برپا کرده است افراد وارد یک منطقه گل گشتی بنام "باران کوه" می‌شوند که هیچ تناسخی با وضعیت چند ده متر پیشتر از آن ندارد.
نفرات یک به یک از این معبر عبور می‌کنند. امروز یک تیم گرگانی به سرپرستی "حسین‌اسدی" از پشت سر بما رسیده است. حسین از فنی کارهای بنام گرگان است که چند سال پیش باهم در دوره مربی‌گری هم‌کلاس بودیم. در هیاهوی آب که از میان آبشارها و این دره تنگ با غرش عبور می‌کند بعد از چند سال با حسین روبرو می‌شوم و سلام و احوال لذت بخشی می‌کنیم.
افشین نفر آخر فرود می‌آید و از من عبور می‌کند آن پایین در حالی‌که من هنوز وسط تنگه هستم وضعیت کشیدن طناب را آزمایش می‌کند و بعد از اطمینان از عملکرد آن من هم فرود می‌روم.
از یک تنه شكسته درخت استفاده می‌کنیم و 50 متر را در دو مرحله فرود می‌رویم.
آخرین کارگاه یک کارگاه طبیعی است که از یک نیم کره سنگی که بر روی سطح افقی طاقچه چسبیده است تشکیل شده است. طناب را بصورت دولا پشت آن می‌اندازیم و آن‌را بايك كارگاه ديگرحمایت می‌کنیم. افشین از آن فرود می رود و بصورت آزمایشی طناب را کمی پایین می‌کشد. کارگاه حمایت را جمع می‌کنم و نفر آخر از آن فرود می‌روم. رحیم و محسن آن پایین مانده‌اند و آماده کمک کردن هستند. کشیدن طناب را به رحیم می‌سپارم.
کار فنی پایان رسیده و گروه با آرامشی وصف ناپذیر در دره پراکنده شده است. 2.5 ساعت طول می‌کشد تا گروه حرکت به سمت پایین را شروع کند. از راه پوشیده از گل‌ولای به سمت مکانی به نام "شصت کلاه" حرکت می‌کنیم. در آخرین قسمتهای جنگل یک عکس دسته جمعی می‌گیریم .
حدود هزار متر را برای پیمایش آزاد در نظر می‌گیریم. از بچه‌ها می‌خواهم خودشان را تدریجن به مینی‌بوس برسانند.
چند قدم با "محمدحاج‌اکبری" کوهنورد قزوینی که در این برنامه میهمان بود همراه می‌شوم. چون با هم همکار هستیم خیلی برای گفتن حرف داریم ولی من دوست ندارم در برنامه کوه‌نوردی راجع بکار حرف بزنم.
تیم ما و تیم گرگانی باهم25 نفر شده‌ایم به همراه کوله‌پشتی‌ها که از وزن زیادشان دست کمی از افراد ندارند. مسیر خاکی و راننده شاکی، نتیجه می‌شود ترکیدن يكي از لاستیک‌هاي دوگانه عقب مینی‌بوس. راننده را کارد بزنی خونش در نمی‌آید. با همان لاستیک ترکیده مسیر را ادامه می‌دهد. کاملن مشخص است که آرزو می‌کند لاستیک دوم هم بترکد تا ما زمین‌گیر شویم. ولی لاستیک دوم غیرت بخرج می‌دهد و ما را به ترمینا ل می‌رساند.
خداحافظی کار مشکلی است که به هر ترتیب انجام می‌دهیم و از بچه ها جدا می‌شویم.
حدود ساعت 5 صبح مطابق پیش‌بینی برنامه در تهران از هم جدا می‌شویم و هر کدام بدنبا ل زندگی شهری خودمان می‌رویم. روز از نو روزی از نو


شرکت کنندگان در برنامه:
1. حسین ابوالحسنی
2. لیلا اسفندیاری
3. اسماعیل اسماعیلزاده
4. پرویز امرایی
5. محمد حاج اکبری(میهمان قزوینی)
6. رحیم دانایی
7. احمد رفیعی
8. ابراهیم صالحی
9. محسن صامت(راهنمای گرگانی)
10. محمد عصاری نژاد
11. سهند عقدایی
12. رویا غضنفری
13. مهدی غفاری
14. کاظم فریدیان
15. حمید یعقوبی
16. افشین یوسفی

0 comments: