گزارش صعود از طريق دره يخار– نوشته بهمن ناصحي

گزارش صعود از طريق دره يخار– نوشته بهمن ناصحي
سالها بود كه من در تب دست‌يابي به دره يخار دماوند مي‌سوختم. در باره شناسايي كوه‌هاي ايران هنوز كارهاي زنده و بكري وجود دارد كه مي‌تواند دنيايي از شگفتي ‌ها و نقاط ديدني و بسيار جالب به‌ما بشناساند و اين به كوشش پي‌گير و دليرانه ما بستگي دارد كه پرده از رازهاي ناشگفته طبيعت برداريم.
در چند سال اخير كوه‌نوردان ايراني توانستتند با شناختن و دست‌يابي بر بسياري از نقاط مجهول كوهستان‌هاي داخلي به پيشرفت‌هاي قابل توجه‌اي نائل آيند و قلل شامخ و سختي را يكا‌يك زير پاي كشند.
يكي از نقاط مجهول كه ساليان سال در پرده ابهام باقي مانده بود صعود از دره شمال‌شرقي دماوند معروف به دره يخار است كه به‌علت موانع طبيعي فراوان و ريزش‌هاي خطرناك همچنان در بوته ابهام مانده بود و غيرقابل صعود مي‌نمود.
كليه تلاشهايي كه بوسيله اكيپهاي كوهنوردان خارجي و داخلي تا كنون در اين‌باره صورت گرفته عبث و بي‌نتيجه مانده بود.
گل انتظار ما در هفته آخر تير‌ماه شگفت و عزمي آهنين، كوشش ما را براي تسخير و شناختن و صعود از اين دره با شكوه ولي مهيب به نتيجه رساند. براي اين‌كار خطير ما از هر گونه هياهو و جنجال پرهيز كرديم و بجز معدودي از دوستان كه مورد مشورت ما بودند كسي از انجام اين برنامه آگاه نبود، زيرا بخوبي مي‌دانستيم افراد جبون و ترسو كه از هر كار زنده و جالبي در ورزش كوه‌نوردي گريز دارند ممكن است كوششهاي ما را عقيم گذارند.
كمك دوستان–بزرگترين سرمايه ما
روز پنج‌شنبه 24 تيرماه آهنگ عزيمت كرديم. دوستان و ياراني‌كه با ارشاد آگاهانه و راهنماييهاي مشفقانه هميشه راه پيروزي‌هاي بزرگ درخشاني را براي ما كوبيده‌اند، اين‌بار نيز با دادن وسايل و بذل همه گونه محبت موجب دلگرمي ما شدند.
و در حقيقت اطلاع و تجارب مفيد آنها بود كه ما را به پيروزي حتمي نزديك كرد باراهنمايي آقاي گيلانپور از تشكيل يك اكيپ بيش از دو نفر احتراز كرديم. زيرا جمع‌وجور كردن افراد و پراكندگي چند نفر با آن خطرات غير قابل ترديد ممكن بود سوانح تاسف آوري ببار آورد. چه صرف‌نظر از عدم توافق روحي و اخلاقي، از هر جهت قدرت و تحمل دشواري‌ها در ارتفاع هم بايد نيروي حساب‌شده و كار آمده و سردوگرم چشيده‌اي به ميدان عمل كشيده مي‌شد.
شناسايي و صعود آزمايشي
نخست برنامه ما براي يك شناسايي كلي و يك صعود ازمايش طرح ريزي گرديد. روز جمعه 25 تير ما باتفاق يك قاطر چي و قاطري‌كه بارهاي ما را حمل مي‌كرد از آبگرم به ارتفاعات "استلت‌سر" كه در دامنه‌هاي شمال‌شرقي دره يخار قرار گرفته، رهسپار شديم. چوپانان و گله‌داران استلت‌سر از مردان دليري كه در سال‌هاي پيش غول‌هاي دره‌هاي پر يخ شمال را به رنجير كشيده‌اند ياد مي‌كردند و مي‌گفتند: چه شده است كه ديگر آن مردان پولادين به اين ديار نمي‌‌آيند؟
بعدازظهر آنروز قاطر بعلت وجود سنگلاخ‌ها از رفتن باز ماند و با كمك باربر، تاارتفاع سه‌هزارمتر بارها راحمل كرديم. ابتدا در نظر داشتيم روي مشكلات كار مطالعه كافي بكنيم و برنامه صعود را ضمن طرح نهايي ديگر، بمرحله اجرا در‌آوريم ولي مناسب بودن هوا و فصل و پيش‌بيني و تدارك اساس كار، ما را بر آن داشت كه با همين نظر كار رايكسره كرده و با صعود قطعي افتخار صعود اولين اكيپ را بدست آوريم.
سنگ‌ها و يخ‌هاي غلطان
در حقيقت اين يك برنامه استثنايي و با شرايط خاص خودش بود كه موانع و مشكلات آن در كمتر برنامه‌اي ديده شده است. بزرگترين اين موانع در درجه نخست ريزش و سقوط سنگهاي غلطان بود كه كم‌وبيش از كساني‌كه از تيغه شمالي و شمال‌شرقي بر قله دماوند صعود كرده بودند شنيده بوديم و يكي ديگر وجود يخچال‌هاي عظيم و پرنشيب كه نظاير آن را حتا در منطقه علم‌كوه كمتر مي‌توان يافت.
ما از لحاظ تمرين روي يخ و استفاده از كفش يخ(كرامپون) و عبور از يخچالهاي وسيع كه هر كدام ساعتها بطول مي‌انجاميد تمرين كافي نداشتيم و براي اولين بار بود كه در كوه‌هاي ايران با چنين يخجال پرشكوهي روبرو مي‌شديم و هر چه اوج مي‌گرفتيم عظمت يخچال ما آشكارتر مي‌شد و بكار خطيري‌كه دست زده بوديم بيشتر آگاهي مي‌يافتيم.
نخستين شب در ارتفاع سه‌هزار متري قرار داشتيم هنوز پرده شب آويخته نشده بود كه باد شديد و تندي وزيدن گرفت ما در ابتداي دره يخار آرميده بوديم غافل از آنكه پيروزي چه سخت بدست مي‌آيد. آنشب باد توفنده خاكستر‌هاي آتش‌فشان را لوله مي‌كرد و به‌شكل اشباح مروز و جادويي در مي‌آورد.
با بلند شدن اين خاكسترها سنگهايي غلطان از جاي خود به‌حركت در مي‌آمد و صداي مهيب تركيدن سنگ و يخ به‌مانند آذرخش دل‌ها را از وحشت به‌لرزه مي‌افكند.
ابتداي كار
6 صبح فردا كار شگرف ما آغاز گرفت و از كف دره يخار از همانجا كه رودخانه گل‌آلود فرياد كشان در زير سنگ‌هاي آتشفشاني جريان داشت صعود خود را آغاز كرديم از ارتفاع 2850 متر در كف دره سطح قطوري از يخ پوشيده شده بود كه روي آن گل مخلوط با خاكستر و خاك قرار داشت. هر چه بالاتر مي‌رفتيم دره تنگ‌تر و يخ با ماسه بيشتر مخلوط بود. با سوابقي كه از ريزش‌ سنگ داشتيم حواسمان كاملا معطوف بود كه با اولين صدا از ميدان خطر خود را دور كرده و و از مسير سنگ بگريزيم. در اين مسير بيشتر ريزش‌ها از تيغه شمال‌شرقي جريان داشت و تيغه شمالي با وجود سوزنيهاي الوان و گوگردي و سنگهاي سخت‌تر كمتر ريزش مي‌كرد همين‌طور كه كف يخچال و دره را صعود مي‌كرديم شكافهاي عميقي پديدار گرديد كه در زير آن رودخانه زير زميني عظيمي غرش كنان جريان داشت.
از ارتفاع سه‌هزار متر به بالا كم‌كم صعودمان دشوار تر ميشود كوله بار شيب تند و زمين شني توام با يخ راه را سخت‌تر كرده‌اند. ساعت هشت و نيم صبح يك ريزش بزرگ از تيغه شمال‌شرقي ما را به خطري كه بسوي آن رهسپار بوديم بخوبي آشنا كرد. ريزش چون برق لامعي طوفاني از شن و لاي را از ارتفاع عظيم كوه بسوي سراشيبي به حركت در مي‌آورد.
اينك در جاهايي كه دره تنگ مي‌شود ما از وسط عبود مي‌كنيم و در نقاطي‌كه آثار ريزش نمايانست بطرف جهتي كه امكان ريزش كمتر مي‌رود متمايل مي‌شويم و با مراقبت تام و آهستگي به صعود خود ادامه مي‌دهيم. باز مشكلي بر موانع بي‌شمار اضافه مي‌شود به منطقه‌اي رسيده‌ايم كه پايمان تا مچ در ماسه فرو مي‌رود و اين خود حركت را دشوار تر مي‌سازد.
درعمق پانزده‌ متري شكاف‌هاي يخي صداي ريزش آب بگوش مي‌رسد.
گاه‌گاهي پروانه ‌هاي كوچك تنها موجوداتي هستند كه ما را در اين دنياي پر از خطر و حادثه همراهي مي‌كنند.
هر چه شيب تندتر مي‌شود باحسرت و نگراني بيشتر چشم‌هايمان به منتهي‌اليه كوه دوخته مي‌شود.
آيا ما قادر خواهيم بود از اين يخچال عظيم عبور كنيم؟
آيا طعمه سنگهاي ريزشي بي‌زبان كه دشمن سرسخت ما شده‌اند نمي‌شويم؟
نفسها به‌شماره افتاده است. اينك در ارتفاع 3150 متر در وسط يخچال عظيمي قرار گرفته‌ايم كه براي هر چند قدم بايد اقلا مدتي زياد انرژي بسيار بكار بريم. اين يخچال را از وسط بايد ببريم. از اين مرحله مي‌گذريم.
اولبن سفير مرگ
حالا سه بعدازظهر است و در ارتفاع 3950 متر قرار گرفته‌ايم من با خوشحالي به‌اين انيشه‌ام كه كار روز اولمان بي‌خطر و با موفقيت گذشته است. هنوز لحظه‌اي از اين شادي نمي‌گذرد كه فرياد امامي مرا بخود مي‌آورد. قطعه سنگ سياهي به‌شكل يك هيولا از تنه كوه جدا شده و به‌طرف دره روان است. راه گريزي نيست.
به‌ خود مي‌لرزم.
سنگ درست در جهت ما مي‌آيد.
از كنارمان مي‌گذرد و متعاقب آن سنگ ديگري باخود هيولاي مرگ و نابودي راحمل مي‌كند. باسرعت هر چه تمام‌تر ميغلتد و مي‌غرد. اين هم از كنارمان رد شد. سكوت عميقي پس از برپا شدن يك هياهوي كوتاه بر كوهستان حكمفرما مي‌‌شود. لبخند زندگي باز به لبانمان نقش مي‌بندد. هيچ كلمه‌اي قادر نيست از ميان لبان ما بشكفد و بيرون بريزد. نگاه‌ها مبين عشق به‌زندگي و پيروزي است.
چاره‌اي نيست. راه بازگشت نيست. بايد بامرگ و زندگي دست و پنجه نرم كرد. ديگر هيچ چيز نمي‌تواند ما را سالم به محل ابتداي صعود مراجعت دهد. بايد هشيارانه با مهالك بجنگيم. ديگر هيچ عاملي نمي‌تواند عزم ما را بشكند. اين ريزش درست از مسيري كه ما تا چند لحظه پيش در آن محل قرار داشتيم مي‌گذرد. كلمات روي لبهايمان يخ زده به ‌اين مي‌انديشيم كه اگر اكنون آنجا بوديم چه پيش مي‌آمد؟!
دره‌ايكه ما از آن صعود مي‌كنيم با پيچ و خمهاي طبيعي و مشخص تا قله ادامه دارد. دهليزهايي از تيغه شمالي و شمال‌شرقي به‌اين دره منتهي مي‌شود.
وقتي سنگ‌ها از دهليزها جدا و به‌سوي سراشيب سرازير مي‌شود به‌علت شيب بسيار تند كه در بعض نقاط به 75درجه مي‌رسد با سرعت هرچه تمام‌تر وارد دره اصلي شده و مانند پرنده تيزبالي روي يخچال به حركت در مي‌آيد.
سرعت اين سنگ‌ها به‌قدري است كه در اكثر ريزش‌ها باآن‌كه محل ريزش را مي‌ديديم و صدايش را مي‌شنيديم، زمان كوتاهي نمي‌گذشت كه سنگ‌ها مثل برق از كنارمان يا از دورتر مي‌گذشتند.
اگر كسي در مسير اين سنگ‌ها كه به آن نام "سنگ‌هاي پرنده" گذارده‌ايم قرار گيرد به‌هيچ‌وجه مهلت فرار براي او باقي نمي‌ماند.
در روشنايي مختصر روز منظره بسيار بديعي در مقابل‌مان گسترده شده است ازسوي شمال، در افق دوردست، خط كنار دريا و دامنه جنگل‌هاي شمال ديده مي‌شود. ديواره معروف يخي در مقابلمان چون سد غيرقابل نفوذي قد افراشته و دره پر شيب يخي از زير پايمان تا زير ديواره ادامه مي‌يابد. دورتادورمان سوزني‌هاي يخي چون برج‌هاي الوان افسانه‌اي از دماوند كوه پاسداري مي‌كنند. ما سر مست از اين همه بدايعي كه طبيعت در پيش نظرمان گسترده به‌اين اعجاز طبيعت چشم دوخته‌ايم. روي برج‌ها، قنديل‌هاي زيباي يخي چون گوشواره آويزان است. كوه‌هايي كه در كنار رودخانه هراز باعظمت صف كشيده‌اند حال كوچك و حقير به‌نظر مي‌رسند. ؟؟غرش هواپيماهاي جت كه گاهي سكوت كوهستان را مي‌شكنند ما را برتر از آنها قرار داده است؟؟. حال سايه دماوند روي قشر نازكي از مه كه در افق آسمان شرق ايران سايه افكنده حركت جادويي زيبايي را تجسم مي‌كند. هر چه آفتاب دورتر مي‌رود، سايه دماوند كشيده‌تر به نظر مي‌آيد.
حركت به‌سوي يخچال واژگون
صبح زود برخاستيم پس ازبستن كفش يخها به‌طرف دهليزهاي شمالي به‌راه خود ادامه مي‌هيم.
هنوز چند قدمي نرفته‌ايم كه ريزش سنگ‌ها از چپ و راست شروع شده است. ما مي‌كوشيم تا زير دهليزهاي شمالي قرار گيريم و پس از گذشتن از اين دهليزها به‌طرف ديواره يخي كه تقريبا در شرق دره قرار گرفته خود را برسانيم. براي اينكه بتوانيم هر چه سريعتر از دهليزها عبور كنيم و در مقابل ريزش‌هاي احتمالي راه فرار باز باشد صلاح در آن ديديم كه طناب را باز كرده و با كمك كلنگ و كفش يخ بطور انفرادي عبور كنيم. درهنگام عبور انفرادي از دهليزهاي يك‌نفر با دادن نگهباني و مراقبت به كوه چشم مي‌دوزد تا از سقوط و ريزش سنگ، نفر عبور كننده را آگاه كند و با بكار گرفتن اين روش عبور از دهليزها سريع‌تر و با اطمينان خاطر بيشتر صورت مي‌گيرد.
اين عمل چند بار تكرار شد. ساعت 12 روز سوم است و اينك به ارتفاع 4500 متري رسيده‌ايم. چيزي كه سخت ما را ناراحتو نگران كرده تمام شدن غذاهاي موجود در كوله‌هاست كه از همين ساعت آهنگ گرسنگي را اعلام داشته است. در آن ارتفاع قادر نيستيم از ؟؟؟انتقالات؟؟؟ استفاده كرده و شكمي از عزا درآوريم.
در آخرين دهليز سنگ بزرگي كه به‌هيچ‌وجه احتمال جدا شدن آن رانمي‌داديم از تنه كوه جدا شده و با سرعت به‌سوي ما حركت كرد.
راه فرار بسته است.
هيچ تصميمي نمي‌توانيم بگيريم. ما درست وسط يخچال قرار داريم.همچنان منتظر نتيجه كار هستيم. كاملا خود را به طوفان بلا سپرده‌ايم. تنها فكر عاجلي كه مي‌تواند يك‌درصد ما را از سقوط حتمي نجات دهد گرفتن كمك از كلنگ است.
در اين موقع امامي بالاي سر من قرار گرفته و من پايين‌تر از او صعود مي‌كنم. اجبارا طناب را به‌دور كلنگ پيچيده و با همه قدرت نوك تيز كلنگ را در يخ فرو كردم و به‌حال آماده باش حالت دفاعي به خود گرفته و روي يخچال مستقر مي‌شوم. از زير كلاه‌خودي كه در تمام مدت اين صعود بر سر داشتم جريان مسير سنگ را دنبال مي‌كنم. اينك يك سنگ بزرگ همراه با سنگ‌هاي كوچكتر به‌سمت ما مي‌آيد. من سنگ بزرگ را تا بالاي سر امامي تعقيب مي‌كنم و خود را براي مقابله آماده مي‌سازم. خوشبختانه سنگ بزرگ در چند قدمي بالاي‌سر امامي كمانه كرد. ولي سنگ‌هاي كوچكتر اصابت كرد و چند متري به‌طرف پايين مرا با خود كشيد و جراحت كوچكي در دست‌هايم برداشتم.
ديگر از اين دهليز چشممان ترسيد. مجبور شديم بطرف راست متمايل شويم و همانجا هنگام شب زير يك تخته سنگ كه دو طرف آن منتهي به دره پر شيب يخي بود كيسه خوابها را به‌پا كرده و شب سردي را بصورت چمباتمه به‌صبح رسانيديم.
با نزديك شدن به‌پاي ديواره يخي متاسفانه آنراغيرقابل‌صعود يافتيم. ارتفاع ديواره در حدود 50 متر اول ؟؟افقي؟؟ ديواره به‌شكل كلاهكي و مقدار زيادي قنديل‌هاي تنومند يخي از لبه ديواره بطرف پايين آويزان است.
در داخل كلاهك‌ها حفره‌هايي كه به لانه خرس مي‌ماند و بالاي آن برج‌هاي يخي بطور نامنظم در فضا جلو آمده است. دست چپ ديواره درست چسبيده به ‌ديواره شرقي تنها راه منحصر صعود به‌سوي قله بود. از اين محل خودمان را به‌بالاي ديواره رسانديم و در اينجا يخچال فوق‌العاده وسيع، پرشيب و زيبايي گسترده شد كه مثل دريايي يخ‌زده با شكافها و انباشته از يخ و برف از اين محل تا قله ادامه دارد.
با سختي و با حركت خيلي آرام و نفسهاي شمرده راه را با تاني طي مي‌كنيم.

پيروزي
از همين جا هوا منقلب گرديد و مه و ابر بالا آمد و باشلاق‌هاي سوزنده كه گردباد از روي يخچال به‌سر و صورت ما مي‌كوفت و حركت‌مان را كندتر مي‌ساخت. در اينجا در كنار يخچال‌هاي نزديك قله لاشه مقدار زيادي پروانه مرده ديده مي‌شد كه به قبرستان پروانه‌ها مي‌مانست. رفيقم به‌من گفت خوبست اين محل رابه‌نام يخچال پروانه‌ها نامگذاري كنيم. معلوم نيست سرما يا طوفان و كدام عامل طبيعي اين همه پروانه را از پاي در‌آورده است.
ما ديگر تمام خطرها را پشت سر گذاشته بوديم و شاد و پيروز، ساعت پنج بعدازظهر روز چهارم، يعني دوشنبه 28 تيرماه به قله رسيديم.
باآنكه سه روز بود كه لب به غذا نزده و سخت گرسنه بوديم لذت پيروزي، گرسنگي را از ياد ما برده بود. آب در يخچالها مثل نهرهاي الماس مي‌درخشيد ولي نمي‌توانستيم لبهاي ترك‌خورده و قارچ قارچ خود را به‌آب نزديك كنيم. بالاخره پس از چهر روز تلاش فوق‌العاده و مبارزه سخت و جانكاه با مرگ و زندگي در هواي طوفاني به قله رسيديم و پس از گرفتن عكس و نوشتن يادبود از تيغه جنوبي سرازير شديم. شب سختي رابا تحمل گرسنگي در بارگاه سوم به‌سر آورديم و صبح سه‌شنبه به‌طرف نزديكترين سياه چادر خودمان را رسانده و جاي شما خالي دلي از عزا در‌آورديم. مردم چادرنشين با محبت و پذيرايي بي‌دريغ ما را گرامي داشتند.

در اين برنامه مقدار زيادي وسايل فني از قبيل ميخ و مدبر و چكش و غيره برده بوديم كه به‌عقيده ما هيچ نيازي نيست و براي كساني‌كه مايل به‌اين صعود باشند تنها كفش يخ، كلنگ دسته كوتاه، كلاه‌خود و رشته‌طناب كوه‌نوردي نايلون توصيه مي‌شود.

پ‌ن: اين گزارش از روي كپي كيهان ورزشي به شماره پياپي 528 تايپ شده است. در بعضي قسمتها علامت؟؟؟بجاي كلمات ناخوانا تايپ شده و همينطور چند اشتباه كوچك در متن روزنامه باتذكر آقاي ناصحي تصحيح شده است.

0 comments: