سه شنبه 26/10/85 يكمين تماس تلفني صبح ، آه از نهادم در مي‌آورد .
مهدي عزيزي از گرده سقوط كرد!
كوتاه ، گويا و قابل درك براي همه ما. سوال يكم: بقيه افراد گروه در چه حالي هستند؟
يك نفر ديگر هم در ادامه حادثه به علت سرما جان باخته و دو نفر خودشان را به سرچال رسانده و در هواي خراب گرفتارند.
از طرف كوهنوردان چه اقداماتي شده؟ كيومرث بابازاده در رودبارك و عباس محمدي در تهران به عنوان ستاد امداد، مشغول هماهنگي هستند.
چند دقيقه بعد تماس علي طاهري مدير باشگاه براي اعلان خبر ايجاد ستاد داخلي باشگاه و شروع فعاليت براي تشكيل گروه و اعزام هماهنگ با درخواست ستاد اصلي.
خدا را شكر كه اين بار عمليات امداد با حضور بزرگان و با تجربه هاي امداد كوهستان روند موثر و سازنده‌اي را خواهد گرفت.
تماسهاي مكرر و انتشار خبر در جامعه كوهنوردي، خبر حادثه و هم هدايت افراد به سمت مديران ستادهاي تهران و رودبارك. همچنين توضيح حداقل‌هاي مورد نياز از نظر تجهيزات و آمادگي جسماني براي حضور در عمليات امداد.
سه شنبه شب تماس آقاي بابازاده با من و دستور آماده شدن خودم و يك نفر ديگر براي همراهي چرخبال كه با پيگيري آقاي جواد نظام دوست قرار است پرواز كند. حسين ابوالحسني را به عنوان نفر دوم به ايشان پيشنهاد مي‌دهم و مي‌پذيرد. بعيد بود سه شنبه پرواز انجام شود . برنامه‌هاي فردا را لغو كرده و پاي تلفن مي‌نشينم.

چهارشنبه با تماسهاي مستقيم، افراد خاصي كه آمادگي لازم را دارند خبر مي‌كنم . زمان مي‌گذرد و از پرواز خبري نيست.

پنج شنبه اميد اخلاقي تماس گرفته و اعلام مي‌كند كه پرواز امروز انجام خواهد شد منتظر تماس بعدي باشيد. ساعت از سيزده گذشته و من هر چند آماده حركت هستم ولي در دل اميدي به آماده شدن پرواز ندارم. طي هماهنگي با ستاد امداد تا ساعت چهارده روز جمعه صبر كرده و در صورت انجام نشدن پرواز به كوهنوردان مستقر در رودبارك كه منتظر شرايط مناسب براي صعود هستند ملحق خواهيم شد. قرار صعود گروه امداد در روز شنبه قطعي شده است.
ساعت سيزده و بيست جواد نظام دوست پشت خط تلفن خبر مي‌دهد: ده دقيقه ديگر پرواز از خيابان خليج انجام خواهد شد خودتان را برسانيد. غير ممكن است از شرق تا غرب تهران در ده دقيقه. قول همكاري خلبان و التماس ما به راننده آژانس كه احتياط را كنار گذاشته و در ترافيك بزرگراه آزادگان با سرعت بيشتري براند. در راه به يك گشت پليس برخورد مي‌كنيم و شايد تحت تاثير ديدن سريالهاي خارجي از او خواهش مي‌كنيم ما را با استفاده از آژير پليس به پايگاه هلال احمر برساند، ما را درك مي‌كند و با بزرگواري اجازه مي‌دهد كه به حركات مارپيچ خود در بزرگراه ادامه دهيم.
تماس بعدي از طرف اميد اخلاقي است: به خلبان براي پرواز فشار مي‌آورند ولي او به بهانه گرم كردن موتور وقت‌كشي مي‌كند سريعاً خود را به خيابان خليج فارس برسانيد. براي لحظاتي دچار شك مي‌شويم نكند منظور بزرگراه قم باشد و فكر مي‌كنيم مسير را اشتباه آمده‌ايم ولي با پرس و جو معلوم مي‌شود كه خيابان خليج به خيابان خليج فارس تغيير نام داده و اشتباه نيامده‌ايم.
بالاخره ساعت چهارده و بيست در مقابل پايگاه هلال احمر هستيم . ساكت و خاموش.
فرماندهان پر تعداد و خارج از شماره تهديد كرده بودند كه اگر تا دو دقيقه ديگر پرواز انجام نشود اين پرواز لغو خواهد شد و اميد به اين نتيجه رسيده بود كه بهتر است به سمت رودبارك پرواز كند و از كوهنوردان آنجا استفاده كند تا اينكه پرواز را از دست بدهد. محمد نوري و مهدي حبيبي به همراه يك كوهنورد سنقري در فاصله زماني رسيدن وسيله به كلاردشت باتجهيزات و همكاري قرارگاه رودبارك آماده شده و خود را به پرواز مي‌رسانند. در كلاردشت به مدت چهل دقيقه منتظر فرماندار مي‌شوند كه مقرر كرده بود كه در پرواز حضور داشته باشد. آقاي كيومرث بابازاده از همراهي افراد متفرقه كه با تكيه به پست خود، خودشان را به پرواز تحميل مي‌كردند جلوگيري نموده و در نهايت وسيله بعد از دقايق زياد براي عمليات نهايي پرواز مي‌كند.
ما در تهران پيگير بوديم و دقايقي به اميد شنيدن خبر بازگشت موفقيت آميز بچه ها گوش بزنگ تلفنها و سرانجام شماره جواد نظام دوست بر روي گوشي تلفن ظاهر شد. شنيدن كلماتي كه از بلندگوي گوشي پخش مي شد من را در جايم خشكاند. هليكوپتر نزديك سرچال زمين خورده و عمليات زميني در اسرع وقت انجام خواهد شد با گروه مجهز خود را به رودبارك برسانيد. هر چند خبر حاكي از سلامت همه مسافران و كادر پروازي بود ولي باور اين مطلب آنچنان سخت بود كه در دل اميدي به ديدن دوباره دوستانم نداشتم. چيزي كه جرات عنوان آن به همراهان را نداشتم.
حامد كرامت، حسين ابوالحسني و من به همراه عباس محمدي در جاده چالوس و در تماس دائمي با ديگر گروههايي كه به سمت رودبارك در حركت بودند به آنجا نزديك مي‌شديم.
احمد رفيعي، اختر شانديز ، وحيد بهرامي و سليم شالوم با هم بودند .
رضا زارعي و چند نفر ديگر از بچه هاي آرش با هم در حركت بودند.
حسن نجاريان و چند نفر ديگر از زنجان مي آمدند.
سازماندهي، اطلاع رساني و در يك كلام كار ستادي موثر كه كمتر سابقه آن را در خاطره مان داريم خود را نشان مي‌داد.

ساعت دو بامداد روز جمعه در قرارگاه رودبارك به دوستان ملحق شديم. يك پرواز از نيروي هوايي سپاه قطعي شده بود. حسين بلند اختر از نخستين لحظات انتشار خبر پيگير اين پرواز بوده و توانسته بود در اين زمان آن را به نتيجه برساند. مطابق نظر آقاي كيومرث بابازاده من براي همراهي پرواز فردا انتخاب شدم. يك گروه بزرگ صبح زود اعزام مي‌شد تا با صعود مسير تا قبل از كنگلكها كه محل بهمن‌ها ي مسير است آماده باشند و در صورت به نتيجه نرسيدن پرواز آماده صعود و عمليات امدادي شوند. يك گروه از كوهنوردان هم با آمادگي كامل در قرارگاه رودبارك به عنوان گروه پشتيباني مستقر شدند.
روز جمعه ساعت نه و بيست و پنج هليكوپتر MI17 در نزديك كلاردشت به زمين نشست و من و حسين بلنداختر به همراه پنج نفر كادر پروازي به سمت سرچال پرواز كرديم.
نوشتن از آنچه در حاشيه اين پرواز در بين صاحب منصبان دولتي در جريان بود به واقع نوشتن نمايشنامه‌اي كمدي – تراژيك از خود بزرگ‌بینی و همه كاره پنداري مديران كم خرد سيستم مديريتي اين مملكت مي‌باشد. كه با تكيه بر منصب دولتي‌شان به كوهنوردان و كادر پروازي توصيه‌هاي آمرانه‌اي داشتند كه در مورد آن هيچ چيز نمي‌دانستند.
پرواز در هواي بسيار مطلوب بدون كمترين باد و يا ابري انجام شد و در چند دقيقه همه كادر پروازي وسيله ساقط شده و كوهنوردان از جانپناه سرچال به كلاردشت منتقل شدند.
محمد نوري و مهدي حبيبي بصورت معجزه آسايي از حادثه جان بدر بردند و افراد گرفتار در سرچال به پايين منتقل شدند. در خوشحالي اين موفقيت اندوه از دست دادن مهدي عزيزي و همنوردش گم شد.
هنگام بازگشت از سرچال از داخل هلي‌كوپتر به كوهنوردان كه بالاتر از كشتي سنگ مسير را ادامه مي‌دادند خبر برداشتن همه افراد از سرچال اعلام شد و آنها از همانجا مراجعت نمودند.

0 comments: